۱۳۸۴ خرداد ۸, یکشنبه

گزارشي از بزرگداشت چهلم علي اقبال





روز یکشنبه 27 نوامبر خانواده و تعدادی از دوستان پدر اقبال بعد از حضور بر سر مزار او،  یادش را با گردهم آیی در سالنی در سرژی پونتوآز گرامی داشتند.  برنامه  در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر با پخش آیاتی از قرآن آغاز شد. سپس فیلم  کوتاهی از گفتگوی خانم عفت اقبال  با پدر- دو سال پیش به هنگام خروج وی از بیمارستان بعد از یک عمل جراحی سنگین- به نمایش گذاشته شد. دراین فیلم  پدر اقبال که در بستر بیماری است، به توضیحاتی پیرامون سوره ی والعصر و ربط آن با صبری که انقلابیون در زندان و زیر شکنجه های دژخیمان میکنند، پرداخته و گفتگو را با شعری از مولوی آغاز می کند :

گفت  آن یار کزو گشت سر دار بلند      جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.

 در قسمتی از این تفسیر پدراقبال در حالیکه خود تحت تاثیر قرار گرفته است، میگوید : در سوره والعصر اشاره می شود که انسان همیشه در ضرر است، مگر کسانی که  ایمان می آورند و بدنبال آن عمل صالح انجام می دهند. این صالحین مورد بحث ما همان اشخاصی هستند که باید شناخته شوند. باید به دنبال اینها رفت. عمل شان را دید و عمل صالح را درک کرد. ولی این کافی نیست. قرآن می گوید مرحله ی سومی هم وجود دارد - تواصو بالحق-  وصیت کردن و توسعه دادن حق، آنهایی که حق را می شناسند. نه از گفتنش ابا دارند، نه از اعدام شدن ابا دارند، نه از بالای دار رفتنش ابا دارند و نه از شکنجه و هیچ چیز دیگر. اینها حق را میشناسند. اینجا است که قرآن می گوید : و تواصو بالصبر. در قرآن مکررا نوشته شده خداوند با صبرکنندگان است. هر کس در هر مقامی، در هر وضعیتی اگر صبر و تحمل داشته باشد برنده است. قرآن می گوید : اگر صبر کردن را به منتهای درجه ای که ما می شناسیم، برسانید، دیگر ضرر نخواهید کرد. یک نمونه ی بسیار زیبای این صبر از حضرت ابوالفضل نقل شده است در روز عاشورا و صحرای کربلا در حالیکه از عطش تشنگی میسوزد. به نحر فرات وارد میشود. مشک خود را پر میکند. دستار خود را پر میکند و به نزدیکی دهان میبرد و می گوید : هیهات که ابوالفضل بدون حسین لب به این آب بزند.  این یک نمونه ی صبر است..... البته بنده با این کلمات ناقص نتوانستم درست به حضورتان عرض کنم ولی انشاءالله اگر حالم خوب شد و دیگر مریض نبودم،  درباره ی  ً  من عرف نفسه    فقد عرف ربه  ً  صحبت خواهم کرد : یعنی هر کس که خودش را شناخت، خدای خودش را شناخته است.

بعد از آن فیلم زیبایی از زندگی آقای اقبال که توسط سیمای ملی مقاومت تهیه شده بود، نمایش داده شد. در این فیلم لحظات زیبائی از حضور پدر اقبال با لبخند همیشگی اش  در فعالیت های اعتراضی خارج کشور و همراهی او با مقاومت ایران نشان داده شد.

برنامه با شعری از عاطفه اقبال ادامه پیدا کرد :

در انتهای شب افق لرزید،
مردی که بی قرار رفتن بود، هیبت درد را با شهامت صبورش، به سخره گرفته بود،
تا به اولین سپیده ی صبح لبخند بزند. 

ستاره سوسو زد و خاموش شد، صبح خندید، سپیده به دل شب پاشید.
 پرنده ای گذشت و خواب لرزان زنی را در دل تاریکی درهم شکست.
مادر به نماز ایستاد. پدر اما به آخرین سفرش میشتافت.
 من غمگنانه والعصر را زمزمه میکردم.

اشکی بر گونه ام لرزید. پدر دستم را فشرد و خاموش شد.
 از آن شب شش و چهل و چهار دقیقه صبح ساعت آشفتگی شبانه ی من شد.

پدر
در راههای تیره ی شب تا آخرین لحظه استوار ایستادی
شب در شکوه عظمت پایداریت به فجر خندید، صبح آتش گرفت،
 سپیده به دامن شب ریخت و تو را با خود برد.
تو را که به پاکی سپیده دمان بودی

من هنوز در انتهای شب در غم رفتنت هق هق می زدم.
 تو اما، چه زیبا به سپیده ی صبح می خندیدی و میرفتی.
تو میرفتی و من
 حسرت دیدن دوباره چشم های زیبای خاکستریت را- که هیچ کس دیگر نداشت- با خود به خوابهایم می بردم.

تو میرفتی و من به قامت مردی می نگریستم که با بدنی در هم شکسته و بیمار،
 با درنوردیدن مرز طاقت انسان،
 بار دیگر به شب  ً نه ً  گفته بود.
 مردی که طلوع خورشید را در دل تیره ترین شبها نیز باور داشت.

مردی که لبخند زیبای خود را در دلها بجا میگذاشت.
آری،  پدرم زیبا بود، به زیبایی صبحی که در آن به ابدیت پیوست.

سپس تعدادی از دوستان پدر در فضایی صمیمانه  از  او یاد و تجلیل کردند :

آقای جلال گنجه ای با اشاره به اینکه در خانواده ی پدر اقبال میتوان سه نسل را دید که با این رژیم به نبرد برخاسته اند. از پدر تجلیل کرده و گفت : رژیم ولایت فقیه با پدرانی چون پدر اقبال روبرو است که چنگ در چنگ او به مقاومت ایستاده اند. فکر نمی کردند که پدران پیرمان نیز این چنین مقابلشان بایستند. پدر اقبال نمونه ای از خاکی بودن و وارستگی و فروتنی بود. با اینکه من سالها است این خانواده  را میشناسم تا همین اواخر نمی دانستم که پدر زندان بوده و شکنجه شده. من با توجه به نزدیکی ام به پدر در جریان بسیاری مشکلات و ناراحتی هایی که او داشت، بودم . ولی متانت و ایستادگی او در برابر تمامی این مشکلات برایم همیشه شگفت انگیز بود. پدر با وجود همه ی این مشکلات  با روحیه ای شاداب همیشه خنده به لب داشت.  دیدید که سوره والعصر را چگونه از دید خود  تفسیر و تشریح کرد. اینها نمونه هایی از مردم هستند که با فلسفه و عرفان زندگی می کنند، بدون اینکه ادعایی داشته باشند.

آقای حمید اسدیان ضمن شرح کوتاهی از خاطراتش با مجاهدین شهید عارف اقبال و محمود محبوبی  در ایران، گفت : من بعد از شناخت عارف بود که در دوران مبارزه ی مخفی وقتی خبر شهادتش را در سی خرداد سال شصت شنیدم، نام عارف را برای خود برگزیدم. در مورد محمود محبوبی نیز باید بگویم که هر کس او را شناخت، شیفته او شد. کسی در ما نبود که محمود را شناخته و وصفی از او نداشته باشد. من افتخار میکنم که محمود و عارف را شناخته ام و همچنین پدر اقبال را که  با وجود پیری و  بیماری تا به آخر در این مسیر ایستادگی کرد. آقای اسدیان همچنین اشاره نمود که با وجود چنین پدرها و مادرها و چنین خانواده هایی است که مقاومت در برابر این رژیم هنوز ادامه دارد.

آقای اسماعیل یغمایی : دماوند قله ی بلند و باشکوهی است. ولی این قله سوار بر دامنه ای است که می گویند 22  برابر خاک کویت وسعت آن است. معمولا همه از شکوه قله صحبت میکنند ولی متوجه نیستند که اگر دامنه وجود نداشته باشد، قله ای هم وجود نخواهد داشت. دامنه ها اینجا همین خانواده ها و پدر و مادرها و انسانهای گمنامی هستند که هیچ جا اسمی از آنها به میان برده نمی شود. پدر اقبال نیز صخره ای از این دامنه ها بود. با وجود همه ی بیماری هایش به روی همه لبخند میزد و عاقبت نیز در عشق بازگشت به وطن در غربت از دنیا رفت.

سپس خانم نرگس شایسته سخنان کوتاه خود را اینچنین آغاز کرد :  خانواده ی اقبال را با عاطفه در زندان اوین شناختم، آشنایی ام با پدر و مادر از پشت اطاقک های شیشه ای ملاقات اوین و قصر آغاز شد و ادامه یافت......من پدر اقبال را مثل پدر خودم دوست میداشتم، برای همین وقتی که با خانواده ی اقبال، ساعاتی قبل از خاکسپاری ، برای وداع آخر با  پدر یه سردخانه رفتیم. وقتی این چهره ی مهربان را برای آخرین بار دیدم احساس کردم که با پدر خودم وداع میکنم. آری منی که  نتوانسته بودم  برای تدفین پدرم  در ایران حضور بیابم، با بخاک سپردن پدر اقبال، پدرم را نیز بخاک سپردم. این زیبایی مبارزه است که پدر و مادرها و خانواده های ما، همه یکی می شوند. پدر اقبال نیز در خانواده ی بزرگ مقاومت، پدر همه ما بود. من افتخار میکنم که این خانواده انقلابی را شناخته ام.

در ادامه خانم پاسکال برموندو شعری  را که به زبان فرانسوی برای بدرقه پدر اقبال سروده بود قرائت کرد، این شعر همزمان  توسط  یکی از دوستان  ترجمه شد :

با بلند کردن گرد و غبار
پشت پاهای گلباران شده اش
اوج گرفت در آسمان
پروازش را.....انسانی آزاد

و ما در سکوتمان
در سینه های مرطوبمان
گرد هم آمده در غیبت  و جای خالی او
...................
ایستاده با غرور،  پدری و همسری
با کلاهی فرو رفته 
روی چشمانی که می خندد
.......
روحی که نمی گنجید
در جسمی فقل شده
رها کرد در سرما
فرزندان بهت زده اش را
........
مردی بدون سرزمین
که پناه میدهد زیر بالهایش
هزار و یک وطن  
انسانهای جهان را

پدر نوازشگرو استوار
این همه رزمنده
رها میکند جسمش را
بروی پله های زمان
...............

سپس آقای   م . باران بعد از سخنان کوتاهی با تاکید بر اینکه این رژیم جنایتکار باعث و بانی تمامی دربدری ها و در غربت سر بر زمین گذاشتن چنین پدرانی است .خطاب به آخوندهای حاکم، قطعه شعر کوتاهی خواند :

اگر دستم رسد روزی به خاک میهنم
بر قبر دژخیم زمان خواهم شد
وز قبر بیرونش کشیده، بر سرش فریاد خواهم زد : چرا ؟
چرا ایران سیاهپوش است؟
چرا از جای جای میهنم هر لحظه خون جاری است؟
چرا کشتی جوانان وطن را؟   بی وطن، نامرد هر جائی
................

در آخر آقای کلود ترتس یکی از دوستان فرانسوی صحبت کوتاهی در مورد تحت تاثیر قرار گرفتن خودش در مراسم خاکسپاری و مراسم چهلمین روز درگذشت پدر ایراد کرد. او در سخنانش به این اشاره کرد که من بشدت تحت تاثیر قرار گرفتم،  وقتی دیدم که کسانی که برای مراسم خاکسپاری پدر آمده اند چقدر با او پیوند عمیق عاطفی دارند. گویا هر کس بطور فردی با پدر رابطه ای ویژه داشت.

سپس عاطفه اقبال از طرف خانواده ی اقبال از حضار به خاطر حضورشان در این مراسم تشکر کرد و گفت : رفتن پاپاجون برای همه ی ما درد بزرگی بود، از تمامی دوستان و آشنایانی که ما را دراین لحظات سخت همراهی کردند از طرف خانواده ی اقبال تشکر میکنم. مطمئن هستم که روزی،  بزرگداشت چنین آزاد مردان و آزاد زنانی را در ایرانی آزاد  در ابعاد بسی بزرگتر برگزار خواهیم کرد.   متشکرم

مراسم در ساعت نه و نیم شب با صرف شام به پایان رسید.

عاطفه اقبال - نوامبر 2005


کامنت ها در سایت دیدگاه


[تاریخ ارسال: 06 Sep 2009]  [ارسال‌کننده: golku]  [  ]  
یاد و راهش گرامی باد.   
[تاریخ ارسال: 23 Dec 2005]  [ارسال‌کننده: فرخ سامانی]  [ farokss351@yahoo.de ]  
مردی بزرگ که در تبعید در آرزوی دیدن وطنش سر بر خاک نهاد. تا کی باید شاهد در غربت جان سپردن عزیزترین کسانمان باشیم. نسل قبل از ما به آخر عمرش نزدیک میشود. نسلی که در زمان آمدن خمینی دجال همسن و سال ما بود. ما نسل بعدی نیز آیا بازگشت به وطن را به گور خواهیم برد. یا عاقبت روشنفکران بیدرد ما و کسانی که در بی عملی زندگی عادی شان را میکنند به یاری کسانی که از جان و همه چیز خود در این سالها مایه گذاشته اند خواهند شتافت تا شاید در این لحظات حساس سرنوشت دیگری برای ما رقم بخورد و ما تبدیل به پناهندگان همیشگی کشورهای خارجی نشویم. درود بر اقبال ها کسانی که شرفشان را به آخوندها نفروختند و با همه ی چیز خود به این میدان شتافتند.   
[تاریخ ارسال: 18 Dec 2005]  [ارسال‌کننده: بيژن ابراهيم آبادى]  [ bijanebrahimabady@yahoo.co.uk ]  
روان اين مرد بزرگ غرق نور و ارامش باشد . مرد شرافتمندى كه يك سمبل از استقامت در مقابل صدمهه هاى تبعيد بود و عاقبت مرگ در غربت را پذيرفت ولى در مقابل بدترين دشمنان مردم ايران قد خم نكرد. او باعث افتخار همه ما تبعىدى ها و پناهنده هاست من عكس اين پدر را از سايت گرفتم و كپى كردم و در كنار عكس هاى كوچك ستارخان دكتر مصدق ومحمد جعفر پوينده وخسرو گلسرخى و پويان و حنيف نژاد وفروهرها در يك قاب قرار دادم تا گاهى از اين پيرمردان شير مرد در اين غربت لعنتى قوت دل بگيرم. درود بر تمام كسانى كه در راه آزادى با آخوندها نه گفتند و به شرافت خودشان احترام گذاشتند.  
[تاریخ ارسال: 17 Dec 2005]  [ارسال‌کننده: افسانه آرمان]  [ sabzesabzft@yahoo.com ]  
به اقبال بلندت رشک بردند
جنازه های مانده در سیاهچال

خوشا بر نازنین مردی که در غرب
به گوری شد. امانت . همچو اقبال.




روحش شاد. روانش آسوده باد.


با تسلیت بسیار به خانواده بزرگ مقاومت و خانواده مبارزش.

افسانه آرمان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر