۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه

رقص کودک کار!


به رقص این کودک می نگرم اما کمترین شادی در من برنمی انگیزد. یک کودک کار... یک کودک که از فقر به چنین کاری گمارده شده.. کمترین شوق و شور در چهره اش دیده نمیشود.. اجبار در حرکاتش فریاد میزند... بالاجبار و برای گرفتن پولی که به جیب بزرگترانش ریخته خواهد شد می رقصد. به کفشهایش نگاه کنید چقدر بزرگ و سنگین است! به لباسهای ژولیده اش! به سنگینی که در حرکاتش موج میزند! حتما دلش می خواهد که زودتر این نمایش تمام شود و خلاص شود اما نمیتواند! به مردی که روبرویش ایستاده و او را چون بوزینه ای دست آموز به رقص در می آورد، مینگرد و دوباره می رقصد! ]هنگ کردی... کردستان .. ایران یا سوریه ... یا ... نمیدانم متعلق به کدام شهر و دیار است اما یک از همین کودکان تنها است....کودکان کار.. کودکان فقر و گرسنگی ..کودکانی که در کوچه و خیابان بدنیا می آیند و در همآنجا سر بر زمین می گذارند... آنها که از زندگی هیچ سهمی ندارند! سر آقازاده ها و خانم زاده ها با ماشین های پراد و لباسهای مارک دارشان سلامت! چقدر معصوم هستند این کودکان.. قلبم از دیدنشان می لرزد! چگونه می توان به آنها نگریست و سکوت کرد!
عاطفه اقبال - 11 فوریه 2017


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر