۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

از حرف تا عمل راهی نیست!

مبارزه کن!وقتی می نویسی مبارزه کن!
وقتی می نویسی،
نشان بده که در حال مبارزه هستی!
واقعیت گرایی تهاجمی! واقعیت دوشا دوش تو است،
پس تو نیز دوشا دوش واقعیت مبارزه کن!
بگذار زندگی حرف بزند....
کار تو برکشیدن نقاب از چهرۀ واقعیت است
برتولت برشت

http://neveshtehayatefeh.blogspot.fr/2016/01/blog-post_10.html
دو روز پیش خبرگزاری ها خبر شوک آوری را منتشر کردند که جای تامل بسیار دارد. پنجشنبه 8 ژانویه یک *1مجاهد داعش مادر خود را به دلیل اینکه او را به بیرون آمدن از گروه داعش تشویق کرده بود، در ملاء عام با شلیک گلوله در سرش اعدام کرد! این اتفاق دهشتناک در شهر " رقه " سوریه رخ داد. شاهدان عینی جزئیات آنرا به خبرنگاران توضیح داده اند.  مادر چهل ساله تلاش می کرده که پسر بیست ساله اش را از خطراتی که در کمین آنها است با خبر کند. او به پسرش میگفته که آمریکا قصد نابودی این گروه را دارد و آنها باید برای نجات خود این شهر را ترک کنند. او از پسرش خواسته بود که به همراه او برای نجات جانش شهر رقه را ترک کند. اما پسر مجاهد( جهادیست) بیست ساله،  ایدئولوژیکمان وظیفه دارد، سخنان مادر را به عنوان یک عمل انقلابی به سازمانش گزارش کند. حکم صادر میشود. جرم مادر *2بریدگی  و خیانت اعلام شده! و حکم  بریدگی و خیانت از نظر داعشیان اعدام است و این اعدام  باید توسط پسر صورت گیرد تا برای دیگران درس عبرت شود! اینگونه است که پسر بیست ساله مرید رهبرعقیدتی اش، در حضور صدها نفر از مردم در وسط خیابان گلوله ای در سر مادر می نشاند و او را اعدام انقلابی میکند! تا دیگر هیچ مادری هوس نجات فرزند به سرش نزند! در جایی خواندم که به این فرد  که این چنین مجاهدانه و عاشقانه مادرش را در راه رهبر عقیدتی قربانی کرده است، لقبی شبیه " مجاهد صدیق" اطلاق شده است!
- حتما شعار هم این بوده " ننگ ما ننگ ما، مادر الدنگ ما!-
 *3روزنامه فرانسوی مترو نوشت : اینگونه اعدامها در ملاء عام برای ایجاد وحشت در میان مردم و ترساندن مخالفان داعش میباشد.

اعدام علنی این مادر توسط پسرش، مطمئنا برای زهر چشم گرفتن از خانواده های اعضای داعش است که میخواهند به هر شکل فرزندانشان را از خطر مرگ نجات دهند. خط سرخ داعش نیز ترک کردن شهر "رقه " میباشد. اعضای داعش باید بمانند و تا آخرین نفر برای ایدئولوژی رهبرشان کشته شوند. شهر رقه، شهر شرف آنها است! و در این راه خانواده هایشان به شکلی از طرف رهبر " الدنگ" محسوب می شوند! میتواند شعار آنها این باشد : "چو رقه نباشد تن من مباد!" یا " رقه رقه شهر شرف! " اینها طنز نیست. واقعیت است. شباهت ها حیرت آور میباشد! مگر در جریان تشکیل کمپین برای انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث چه گذشت؟ آیا خانواده هایی که در این رابطه خواستار نجات جان فرزندانشان بودند مورد بدترین تهاجم ها و تهمت ها از طرف مجاهدین  و رهبران عقیدتی شان قرار نگرفتند!؟ آیا اعضای مجاهدین را به بدترین شکل ممکن در مقابل خانواده هایشان قرار ندادند!؟

براستی شباهت ها را می بینید! آنجا که اسلحه و قدرت اعدام وجود ندارد. مخالفان را ترور شخصیت می کنند تا زهر چشم بگیرند. آنجا که قدرت به دست می آید و اسلحه شرف هر مجاهد می گردد. قدرت چنان چشمها را کور می کند که حتی از مادر خود نمی گذرند! اینگونه است که ایدئولوژی نابود کننده می شود. آنها که مجاهدت نه در راه انسانیت بلکه در راه ایدئولوژی و رهبر عقیدتی که فقط به خدا پاسخگو است را برمی گزینند، عاقبت اینگونه می شوند! براحتی گلوله در سر مادر، پدر، خواهر و برادر خود خالی میکنند و  کار جنایتکارانه خود را انقلابی می دانند!

تاریخچه چنین اعمال شنیعی در ایران به دهه شصت بعد از به حاکمیت رسیدن خمینی جنایتکار برمیگردد. ماجرای ملا حسنی، امام جمعه ارومیه که پسر خود را به دست پاسداران جانی سپرد تا اعدام شود. یا مادری که در تهران در سال شصت پسر هجده ساله خود که هوادار مجاهدین بود را لو داد  و در راه رهبر عقیدتی اش خمینی باعث اعدام او شد! یا مادر طریق الاسلام که ویدئوی ضبط شده گفتگوی او با پسرش که از اعضای راه کارگر بود را در تلویزیون جمهوری اسلامی به تماشا گذاشتند که چگونه پسرش را به جرم مخالفت با خمینی، مستحق اعدام می دانست! یا برادران پاسداری که خواهران خود را در زندان شکنجه می دادند و عاقبت خود به آنها تیر خلاص می زدند! آنچه در رژیم جمهوری اسلامی و در عصر طلائی خمینی جلاد در رابطه با خانواده ها گذشت، بسیار جلادانه و خونین بود. اما با همه اینها، جمهوری اسلامی نتوانست این رفتار ننگین را حتی در خانواده های نزدیک به خودش  بصورت سیستماتیک جاری کند. بدلیل اینکه حرمت خانواده در میان مردم، به خمینی و آخوندها، این اجازه را نمیداد. جامعه هرگز چنین شناعت و بی حرمتی را به حریم خانواده نپذیرفته و هیچ حکومتی نتوانسته با روابط و علائق خانوادگی بازی کند. امروزه نیز مادران و پدران زندانیان سیاسی و یا  خانواده آنهایی که به دست این رژیم جنایتکار کشته شده اند، از حرمتی ویژه نزد مردم برخوردارند. خانواده ها همیشه در جامعه، حامی فرزندانشان با هر عقیده سیاسی بوده و به آنها بدور از این دعواها عشق ورزیده اند.  خانواده های بسیاری، فقط برای نجات جان فرزندانشان، از تمامی زندگی و اموال و آشنایان خود دست کشیدند تا بتوانند محمل و هاله حفاظتی بدور فرزندان مبارزشان ایجاد کنند و آنها را از دست رژیم های دیکتاتور نجات دهند و این فقط مختص جامعه ایران نمی شود. این نمونه را من بطور عینی در خانواده خود دیده ام. اگر تک تک ما از اعدام و ترور رژیم ولایت فقیه نجات یافته ایم، فقط و فقط به یمن فداکاریهای مادرم و پدرم بوده و بس. آنها پس از کشته شدن عارف برادرم در تظاهرات سی خرداد شصت، فقط و فقط برای حفظ  جان تک تک دیگر فرزندانشان تمام خانه و زندگی خود را رها کرده و برای حفظ جان ما به زندگی مخفی روی آوردند.

با اینحال در میان آنها که خود را تنها آلترناتیو این رژیم می نامند، چنان رفتار ننگین، رو در رویی با خانواده ها به اعضا تحمیل شده و بکار گیری اعضا بر علیه خانواده های خود چنان سیستماتیک شده که نفرتی عمومی را نسبت به این عملکرد دامن زده است. مجاهدین بدلیل اینکه دستشان در پاسخگویی منطقی به منتقدین و مخالفین خود خالیست، چاره کار را در رو در رو کردن  اعضای خود با خانواده هایشان یافته اند! براستی عضو سازمانی که طی آموزشهای طولانی مدت، رهبر و سیاست های او برایش مقدس شده و حاضر شود هر چه را که رهبر بگوید انجام دهد چه تفاوتی با آن عضو داعش دارد؟ آیا تفاوت یک عنصر آگاه و مبارز با یک مرتجع نباید در آگاهی و تصمیم گیری فردی خود و انتخاب هایش باشد؟ آنکه دستور می گیرد و عمل میکند! بدون اینکه از خود هیچ اراده ای داشته باشد چگونه مبارزی است؟ و با چه مکانیزمی میخواهد آن رژیمی که دقیقا خود به آن شبیه شده را سرنگون کند؟  براستی از حرف تا عمل چه مسافتی را باید طی کرد تا بتوان در سر مادر، پدر، خواهر و برادر خود گلوله شلیک کرد! ؟

یادم می آید در بحبوحه انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، نشستی در اور تشکیل شد که تعداد محدودی در آن شرکت داشتند.هنوز ازدواج مسعود و مریم بصورت رسمی صورت نگرفته بود. وارد اطاق کوچکی شدیم. متعجب از اینکه چه خبر است؟ ناگهان مهدی ابریشمچی سراسیمه با ظاهری آشفته وارد شد، پشت بلندگو رفت و گفت : زن مرا مسعود بلند کرده است! برای همین من بعنوان اعتراض انشعاب کرده ام. هر کس باید انتخاب کند یا با من است یا با مسعود! در بالای اطاق دو سری صندلی در مقابل هم گذاشته بودند. ابریشمچی رفت در سمت چپ نشست. چیزی نگذشت که تعدادی از اعضای بالای دفتر سیاسی و مرکزیت آنزمان وارد شدند و یک به یک انتخاب کردند و در کنار ابریشمچی قرار گرفتند و گفتند که ما علیه مسعود هستیم! لحظه ای بعد مینا خیابانی که بتازگی با مهدی ابریشمچی ازدواج کرده بود! وارد شد، پشت بلندگو قرار گرفت و گفت : من هم مثل شما همین امروز در جریان قرار گرفتم و  انگشترم را به  مهدی پس می دهم و طرف مسعود را میگیرم. مینا به سمت راست رفت و آنجا نشست. داستان این نشست طولانی است ولی اگر بخواهم بصورت خلاصه بگویم، در انتهای امر تک تک نفراتی که در سمت مخالف مسعود نشسته بودند از جمله مهدی ابریشمچی بلند شدند و به سمت راست یعنی سمت مسعود رفتند. صحنه به شکلی چیده شده بود که همه چیز واقعی می آمد. بحث کلی این بود که حتی اگر مسعود زن مهدی را بلند کرده باشد نباید نسبت به او مسئله دار شد بلکه باید خود را زیر علامت سئوال برد! یک سئوال بطور خاص در این جلسه مطرح شد که آیا حاضرید حتی مهدی ابریشمچی را در صورت مخالفت با مسعود بکشید!؟ - با توجه به اینکه آنزمان مهدی ابریشمچی چهره محبوبی در سازمان محسوب می شد. - کسانی که در آن نشست شرکت داشتند از بخش های مختلف بطور خاص انتخاب شده بودند تا با از سر گذراندن این آزمایش وارد مراحل و رده های بالاتر در طی تحولی که قرار بود با انقلاب ایدئولوژیک رخ دهد، بشوند. هرگز چهره فاطمه فرشچی را آنروز از یاد نمی برم. فاطمه زنی بسیار ساده، بی آلایش و دوست داشتنی بود. او مثل ابربهار گریه میکرد و میگفت که آخر من چگونه می توانم برادرانم را بکشم؟ چرا اینرا از من می خواهید؟ هر چه مهدی خدایی صفت که در کنار مهدی ابریشمچی بود سعی میکرد او را آرام کند. آرام نمیشد تا آخر هم نتوانست انتخاب کند و آخر جلسه مهدی ابریشمچی بطور خاص با او صحبت کرد که این فقط یک امتحان وفاداری بود! این جلسه و برخورد تک تک افراد بصورت مفصل در خاطرات منتشر نشده ام، ثبت شده است. ولی با بیان این خلاصه، میشود صدای اولین گامهای انقلاب ایدئولوژیک که کوبیدن مهر فرمانبرداری مطلق بدون اندیشه و فکر از رهبر عقیدتی  بر تمامی تشکیلات بود،را شنید. بعدها شنیدم که چندین نشست از این قماش در سطوح مختلف تشکیلات انجام شده است.

دشمنی با خانواده نیز از همان سالها شروع شد. بجای پاسخگویی و گفتگو و بحث منطقی، قلع و قمع مخالفان را جنگ سیاسی نامیدند! اگر از خانواده این مخالفان کسی در میان اعضای مجاهدین بود باید به میدان می آمد و موضع گیری میکرد.  لقب " عمو جان فرومایه " هدیه شهرزاد حاج سیدجوادی در آن روزها به عمویش بود. حاج آقا عالمی پیرمرد محترمی که زندگیش را رها کرده و به همراه آنها آمده بود را خائن نامیدند و از خانه ای که به او داده بودند بیرون کردند، پیرمرد شب را تا صبح در خیابان گذراند و عاقبت پسرش او را در زیر پلی در پاریس یافت. پدرم را به آن جلسه شرم آور در اور دعوت کرده بودند تا شاهد محکومیت حاج آقا عالمی توسط پسرش باشد!  آنشب پدرم با خشم و ناراحتی از آن جلسه شرم آور به خانه  بازگشت و در حالیکه آنچه را که گذشته بود تعریف میکرد، به پیشانی اش میزد و سر تکان میداد! دلیل دعوت پدر و خانواده ها به چنین جلسه ای نیز جز پراکندن رعب و وحشت و زهرچشم گرفتن از آنها نبود!  بعدها به اینجا رسیدند که در جلسه ای با حضور یک پدر و مادر برای دختر جوانی که از مجاهدین جدا شده و به نزد خانواده اش در پاریس بازگشته بود، در اور حکم اعدام صادر کردند. اما طبق معمول گفتند که مجاهدین خوش قلب هستند و این حکم را اجرا نخواهند کرد! البته عاقلان می دانستند که خانه نشینی بی بی از بی چادری است! مجاهدین نیز حکم اعدام داده و سپس  بزرگمنشانه! عفو ملوکانه  صادر میکردند!  آنهم در پاریس پایتخت کشوری که مدتها است بساط گیوتین و طناب های دار در آن برچیده شده! این پدر و مادر که از حامیان سرسخت و قدیمی مجاهدین بودند و از هیچ چیز در راه آنها فروگذار نکرده بودند، زندگیشان را جمع کرده، دست بچه هایشان را گرفتند واز فرانسه به آنطرف دنیا رفتند تا دیگر سخنی از اعدام و عفو ملوکانه نشنوند! دقیقا همانطور که از ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی گریخته بودند. به پدری دیگر در همین پاریس توسط پسرش پیام فرستادند که یا باید دو پسرت که از مجاهدین جدا شده اند را از خانه بیرون کنی یا ما خرجی ماهانه ات را دیگر نمیدهیم. و وقتی با مخالفت سرسخت پدر روبرو شدند برای مدتها پول ماهانه خانواده ای که خود، آنها را با بهانه های واهی وادار به ترک ایران کرده بودند را قطع کردند تا جایی که به گفته مادر خانواده، ماهها آنها بدون برق و تلفن زندگی می کردند!

تیغشان از پدر رضایی هم نگذشت. از قرار، پدر در پاریس بدون اجازه حضرات به دیدار چند تن از دوستانش که مغضوب مجاهدین بودند، رفته بود. پدر رضایی همیشه با پسرش محسن که او را بعنوان کنترل کننده پدر گذاشته بودند، دعواهای لفظی داشت. به حرمت دیگر افراد خانواده رضایی ترجیح میدهم وارد دلایل آن نشوم. هرگز یادم نمی رود آن نشست درونی در عراق که مسعود رجوی به همراه خانم برگزیده در بالای سن نشسته بودند. در آن نشست، آن چیزی که انتظار نداشتیم اتفاق افتاد و برای من بعنوان یک مجاهد خلق در آنزمان، چنانکه برای بسیاری از دوستان دردآور بود. مسعود رجوی، محسن را پشت بلندگو فرا خواند و از او خواست از کارهای ضدانقلابی پدر رضایی بگوید! ما با تعجب تمام شنیدیم که محسن رضایی میگوید : بله! پدرم خون مجاهدین شهید را میخورد... دست در خون مجاهدین دارد  و از اسم آنها اعتبار گرفته ....! وگرنه خودش که کاره ای نبوده است!! ....او چنان به پدر رضایی که در ذهن ما سمبلی از یک پدر مبارز بود، در میان جمع توهین کرد که من قادر نیستم تمامی این سخنان بیشرمانه را بیان کنم. بدنبالش فاطمه رضایی پشت بلندگو آمد و در حالی که گریه میکرد حرفهای برادر را تکرار کرد و از پدر در بارگاه رهبران عقیدتی تبری جست! هدف از نشست این بود که اگر پدر رضایی ناگهان  بصورت علنی از اختلافاتش با مجاهدین پرده برداشت، اینها از قبل پیش دستی کرده و در اذهان ما خرابش کرده باشند. پدری که تا آنزمان مجاهدین بطور صمیمی "  آقاجون " می نامیدند تا صفت خاص بودن او را نشان بدهند، ناگهان تبدیل شد به "حاج خلیل رضایی" ! بله " آقا جون"  پدر، رضا و احمد و مهدی و صدیقه و ... هم مورد خشم رهبران عقیدتی قرار گرفته بود! میدانم که این ضربه،  پدر را در میان بچه های آنزمان مجاهدین بدنام نکرد. بلکه چیزی را در درون ما شکست. برای ما آقاجون، سمبل حقانیت " مهدی رضایی" گل سرخ انقلاب آن زمان بود و رهبران سازمان با بی حرمتی به او، اولین ضربه های تیشه را با دستهای خود به ریشه هایشان می زدند. اولین فاصله های من و بسیاری دیگر با مجاهدین، از چنین نشست هایی شروع شد. آنها البته در وجه بیرونی سعی میکردند با هزار شیوه بقول خودشان پدر را حفظ کنند!  مسعود رجوی برای او دست خط و نامه و هدیه می فرستاد. انگار نه انگار که در نشست درونی مجاهدین هر چه تهمت و توهین بوده، نثار این پیرمرد شریف کرده اند!  بنا به آن ضرب المثل پرمعنای فارسی " قربون برم خدا رو - یک بام و دو هوا رو ! "
گفتنی ها در این زمینه زیاد است. و ثبت شده در خاطراتی که روزی منتشر خواهد شد. اما همین خلاصه کافیست که بدانیم مجاهدین حتی به پدر درد کشیده خانواده ای همچون خانواده رضایی ها که در میان جامعه تبدیل به سمبل مبارزه شده بود، رحم نکردند. براستی چرا کتاب پدر رضایی  که اسماعیل وفا یغمایی در آن سالها با  زحمت بسیار در مصاحبه صوتی با پدر به نگارش کشیده بود، هرگز منتشر نشد؟ آیا بدلیل اسناد و نامه های انتقادی پدر رضایی که در دست چندی از دوستانش وجود دارد، نیست؟ تنها بعد از مرگ پدر بود که او دوباره تبدیل شد به "پدر مجاهدان"! و همان پسر و دختری که او را به نوشیدن خون مجاهدین متهم کرده بودند، پشت بلندگو رفته و از او در مراسم تدفینش تمجید کردند!؟
یادم هست، مسعود رجوی در نشست های درونی که بعد از انقلاب ایدئولوژیک برگزار میشد، این جمله عیسی مسیح را با هدف بهره برداری و شبیه سازی راه و روش خود با مسیح! به کرات  تکرار میکرد : " آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم... و هر كه پدر يا مادر خویش را بيش از من دوست بدارد؛ لايق من نباشد و هر كه پسر يا دختر خویش را بیش از من دوست بدارد، لايق من نباشد.....
و براستی که این چنین کرد! اساسا یکی از اهداف اصلی انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین همین بود. آمده بودند تا کانون خانواده ها را چه در درون سازمان و چه در بیرون سازمان از هم بپاشند. آمده بودند که فرزند را در برابر پدر و مادر، و پدر و مادر را در برابر فرزند، و خواهر و برادر را رو در روی هم قرار دهند! تا ولایت مطلقه خود را بر روی اعضا حفظ کنند. در آینده در این رابطه بیشتر خواهم نوشت.
در اعدام یک مادر بدست پسر داعشی اش که روز گذشته صورت گرفت، میتوان عملکرد یک ایدئولوژی بسته را دید که چگونه با مکانیزم اطاعت بی چون و چرا از رهبران عقیدتی نهایتا به قتل های خانوادگی می انجامد! براستی چه فرقی بین این قتل ها با آن قتل های ناموسی در ایران یا دیگر کشورهای اسلامی وجود دارد؟  آنجا ناموس یعنی حفظ بکارت زن! اینجا ناموس یعنی حفظ رهبران عقیدتی!، هر ایدئولوژی که بتواند اعضای خود را به ترور شخصیت یا ترور فیزیکی دیگران و بطورخاص اعضای خانواده خود وادارد. یک ایدئولوژی بغایت ارتجاعی و جنایتکارانه است. خواه ایدئولوژی خمینی باشد. یا ایدئولوژی داعش و یا ایدئولوژی مجاهدین! براستی  آیا کسانی که هر تهمت و افترایی را به برادر و خواهر و مادر و پدر به جرم مخالفت با مجاهدین مجاز می شمارند، اگر بتوانند به مانند داعش این مخالفان را اعدام نخواهند کرد؟ هر ایدئولوژی و هر ادعایی در عمل محک میخورد. نوشته های مجاهدین که از زبان برادر، بر علیه خواهر یا برادر خود بدترین دشنام ها را می نویسند و خواهان اشد مجازات برای آنها میشوند!  یا *4زنی که همسرش را بدلیل اینکه سلامتی او را پیگیری کرده به بدترین دشنام ها می بندد! و*5زن دیگری که به میدان می آید تا به فرموده رهبر به همسر بیمارش که آخرین روزهای عمرش را می گذراند خائن بگوید و برای او جرائم اخلاقی بتراشد! یا مادری به پسر بیست ساله اش که در بالین پدر رو به مرگ، به سر می برد، فقط به دلیل درخواست دیدار مادر، در لحظاتی چنین طاقت فرسا، اتهام ارتباط با وزارت اطلاعات می زند! بیش از هر چیز دیگر معرف ایدئولوژی رهبران عقیدتی آنها است. براستی این ایدئولوژی با ایدئولوژی آن داعشی چه تفاوتی دارد؟ آنجا پسری بیست ساله مادرش را به جرم اینکه او را به ترک گروه برای نجات جانش فرا خوانده به اعدام محکوم و گلوله بر سرش می زند. اینجا مادری پسر بیست ساله اش را ترور مجازی می کند! آیا اعضای وفادار به رهبر عقیدتی!  اگر دستشان برسد به فرمان رهبر، گلوله در سر خانواده های مخالف رهبرشان خالی نخواهند کرد؟ این سئوالی جدی است! دقیقا مثل آنهایی که در دهه شصت به فرمان خمینی جلاد اینکار را انجام دادند! براستی تفاوت ها را در کجا میتوان دید؟ چگونه میتوان دعوایی که امروزه بین دو طرف با روش هایی کاملا مشابه، برای تصاحب قدرت صورت میگیرد را با نام مبارزه به خورد مردم داد!  آیا سئوالی که در آن نشست کذایی سال 64 از بسیاری از مجاهدین شد، را می توان یک شوخی یا نمایش تلقی کرد؟ حوادث اینروزها در دنیای مجازی ثابت کرده است که اتفاقا باید آنرا بسیار جدی گرفت! از آنروزی که خمینی مرتجع، مجاهدین آنروز را منافق نامید و خون و مال آنها را مباح شمرد. چقدر طول کشید تا آنها را به جرم خیانت به گلوله ببندد و در پای ایدئولوژی که آنرا اسلام عزیز می خواند، سر ببرد؟ آنروز خمینی در قدرت بود. امروز مجاهدین در قدرت نیستند و اجازه حمل سلاح را نیز ندارند. ولی با اینحال با بدترین شیوه ها بر مخالفانشان حمله کرده و یکه تازی می کنند!
آنانکه اجازه می دهند در برنامه تلویزیونی در حضور یکی از بالاترین مسئولین مجاهیدن یعنی مهدی ابریشمچی خواهان بند از بند پاره کردن منتقدین شوند و مورد تشویق قرار گیرند! چه چیزی را برنامه ریزی می کنند!؟ آنها که رهبر عقیدتی شان بدون هیچ حرمتی، خانواده ها را بجرم اینکه خواستار نجات عزیزانشان از قتلگاه عراق شده اند، الدنگ می نامد! و اعضایش را رو در روی خانواده هایشان قرار می دهند! در چه راهی گام گذاشته اند!؟ براستی کتاب تدوین شده بنام مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین با تیتر " خانواده های مجاهدین یا مزدوران ارتجاع" را چگونه باید تعبیر کرد؟ به غیر این است که برخورد های تک تک کسانی که در این سازمان عضویت دارند و رو در روی خانواده هایشان قرار گرفته اند را باید تحت تاثیر آموزشها و دستور مستقیم رهبران عقیدتی دانست! اینهمه دشمنی با خانواده ها چرا؟  براستی چرا مجاهدین چنین خبری که اکثر خبرگزاریها در صدر اخبارشان اعلام کرده اند را در سایت های متعدد خود تا این لحظه منتشر نکرده است؟ چرا خانم برگزیده که برای هر اتفاقی در هر دهات دور افتاده ای نیز اطلاعیه صادر میکند، به محکومیت علنی این اعدام نفرت انگیز دست نمی زند؟  آیا علت، شباهت حیرت آور آن با عملکرد امروزه مجاهدین نیست؟
بین مادری که فرزند هجده ساله خود را به اوین می برد و برای اعدام تحویل پاسداران می دهد، و پسر بیست ساله ای که مغز مادرش را به جرم خیانت به سازمانش با گلوله متلاشی میکند، و مادری که به پسر بیست ساله اش بر بستر مرگ پدر دشنام میدهد و ترور شخصیتی می کند، هیچ تفاوتی در ماهیت نیست. با همین شیوه ها است که  پتانسیل های بالقوه سرانجام روزی به بالفعل تبدیل میشوند. رژیم جمهوری اسلامی نیز راه جنایت را یک شبه طی نکرد!

شک نکنیم! اینها یک هشدار است. تجربه نشان داده است که از حرف تا عمل راهی نیست.
عاطفه اقبال – 9 ژانویه 2016



 منبع خبر : خبرگزاری فرانسه به نقل از گروه دیده بان حقوق بشر سوریه



*1- Djaihadiste
*2- Apostasie = Trahison, reniement, abandon d'un parti, et …
*3- Ces exécutions visent à répandre la terreur au sein de la population et à intimider les opposants de l’ÉI.
*4-  همسر اسماعیل وفا یغمایی
*5-همسر عباس رحیمی و مادر سپهر رحیمی
- بعدها در مطلبی بنام " خانواده ها" این موارد را بیشتر باز خواهم کرد.


کامنت در فیسبوک

29 commentaires
Commentaires
Bijan Rowshani
به اشتراک گزاردم .....
میم باران
آنجا پسری بیست ساله مادرش را به جرم اینکه او را به ترک گروه برای نجات جانش فرا خوانده به اعدام محکوم و گلوله بر سرش می زند. اینجا مادری پسر بیست ساله اش را ترور مجازی می کند! آیا اعضای وفادار به رهبر عقیدتی! اگر دستشان برسد به فرمان رهبر، گلوله در سر خانواده های مخالف رهبرشان خالی نخواهند کرد؟
Bijan Rowshani
بین مادری که فرزند هجده ساله خود را به اوین می برد و برای اعدام تحویل پاسداران می دهد، و پسر بیست ساله ای که مغز مادرش را به جرم خیانت به سازمانش با گلوله متلاشی میکند، و مادری که به پسر بیست ساله اش بر سر بستر مرگ پدر دشنام میدهد و ترور شخصیتی می کند هیچ تفاوتی در ماهیت نیست. شک نکنیم! اینها یک هشدار است. تجربه نشان داده است که از حرف تا عمل راهی نیست.
عاطفه اقبال – 9 ژانویه 2016
Ahmad Moghimi
فیلم کوتاهی از ذوب شدگان رهبری در کره شمالی‌ ، الگوی رجوی برای تبدیل سازمان به فرقه ؛

https://www.facebook.com/adagamov/videos/891703184279941/
Efat Eghbal
هر ایدئولوژی که بتواند اعضای خود را به ترور شخصیت یا ترور فیزیکی دیگران و بطورخاص اعضای خانواده خود بفرستد. یک ایدئولوژی بغایت ارتجاعی و جنایتکارانه است. خواه ایدئولوژی خمینی باشد. یا ایدئولوژی داعش و یا ایدئولوژی مجاهدین!....بخشی از متن ..عاطفه
Atefeh Eghbal
دوستان عزیز، جهت اطلاع در حال حاضر وقتی که دکمه اشتراک یک مطلب را می زنید، فیسبوک سه شیوه را پیشنهاد میکند. شیوه اول اشتراک لینک است. شیوه دوم اشتراک لینک با توضیحات بالای آن است. شیوه سوم هم ارسال بصوت پیام برای یک دوست میباشد.
Hanif Hidarnejad
در اعدام یک مادر بدست پسر داعشی اش که روز گذشته صورت گرفت، میتوان عملکرد یک ایدئولوژی بسته را دید که چگونه با مکانیزم اطاعت بی چون و چرا از رهبران عقیدتی نهایتا به قتل های خانوادگی می انجامد! براستی چه فرقی بین این قتل ها با آن قتل های ناموسی در ایران یا دیگر کشورهای اسلامی وجود دارد؟ هر ایدئولوژی که بتواند اعضای خود را به ترور شخصیت یا ترور فیزیکی دیگران و بطورخاص اعضای خانواده خود بفرستد. یک ایدئولوژی بغایت ارتجاعی و جنایتکارانه است. خواه ایدئولوژی خمینی باشد. یا ایدئولوژی داعش و یا ایدئولوژی مجاهدین! براستی آیا کسانی که هر تهمت و افترایی را به برادر و خواهر و مادر و پدر به جرم مخالفت با مجاهدین مجاز می شمارند، اگر بتوانند به مانند داعش این مخالفان را اعدام نخواهند کرد؟
Saadi Vaskasi · Ami(e) avec Ahmad Moghimi et 42 autres personnes
خانم اقبال کدامتان دروغ میگوئید شما یا ایرج مصداقی و بقیه دوستان؟ من تا به حال هر چه در رابطه با خانواده آقای رحیمی خواندم دلالت بر این داشت که اون خانم اراده و استقلال لازم را نداره بلکه شخص مسعود رجوی نامه را نوشته(آخرین مقاله ایرج مصداقی در این رابطه) و یا اینکه پسر آقای رحیمی میگوید چند باری که با مادرش تلفنی صحبت کرده همیشه صدای افرادی را میشنیده که به مادرش میگفتند چی بگه اما شما میگوئید مادر پسرش را مزدور خطاب کرده یا ابنکه حاضر نیست شوهر در حال مرگش را ببیند.اخر ما متوجه نشدیم این خانم اصلا وجود خارجی داره؟استقلال و اراده داره؟خودش بوده که شوهرش را مزدور و بریده خطاب کرده؟ خودش بوده گفته از پسرش دارند سواستفاده میکنند؟خودش بوده گفته من 18سال پیش از آقای رحیمی جدا شدم ؟وووووو؟ اگر جواب این سوالها مثبت هست خانم اقبال درود میفرستم به صداقت شما از اینکه بر خلاف بقیه دوستانت مثل(مصداقی.رحیمی و پسرش .وووو) حداقل وجودش را انکار نکردی.
Anahita Tanha
این جواب من به آقا سعدی از متن نوشته شما است: " با اینحال در میان آنها که خود را تنها آلترناتیو این رژیم می نامند، چنان رفتار ننگین، رو در رویی با خانواده ها به اعضا تحمیل شده و بکار گیری اعضا بر علیه خانواده های خود چنان سیستماتیک شده که نفرتی عمومی را نسبت به این عملکرد دامن زده است. مجاهدین بدلیل اینکه دستشان در پاسخگویی منطقی به منتقدین و مخالفین خود خالیست، چاره کار را در رو در رو کردن اعضای خود با خانواده هایشان یافته اند! براستی عضو سازمانی که طی آموزشهای طولانی مدت، رهبر و سیاست های او برایش مقدس شده و حاضر شود هر چه را که رهبر بگوید انجام دهد چه تفاوتی با آن عضو داعش دارد؟ آیا تفاوت یک عنصر آگاه و مبارز با یک مرتجع نباید در آگاهی و تصمیم گیری فردی خود و انتخاب هایش باشد؟ آنکه دستور می گیرد و عمل میکند! بدون اینکه از خود هیچ اراده ای داشته باشد چگونه مبارزی است؟ و با چه مکانیزمی میخواهد آن رژیمی که دقیقا خود به آن شبیه شده را سرنگون کند؟ براستی از حرف تا عمل چه مسافتی را باید طی کرد تا بتوان در سر مادر، پدر، خواهر و برادر خود گلوله شلیک کرد! ؟"
Arash Pirouz
يك مجاهد انقلاب كرده براي اثبات سر سپردگى صد درصد به رهبري عقيدتى بايد به خواهر خود انواع تهمتها رو بزنه و به كثيف ترين نامها كه لايق خودش و رهبرش هست از او نام ببره تا شايد ! رستگار بشه
Anahita Tanha
این جواب من به آقا سعدی از متن نوشته شما است: " با اینحال در میان آنها که خود را تنها آلترناتیو این رژیم می نامند، چنان رفتار ننگین، رو در رویی با خانواده ها به اعضا تحمیل شده و بکار گیری اعضا بر علیه خانواده های خود چنان سیستماتیک شده که نفرتی عمومی را نسبت به این عملکرد دامن زده است. مجاهدین بدلیل اینکه دستشان در پاسخگویی منطقی به منتقدین و مخالفین خود خالیست، چاره کار را در رو در رو کردن اعضای خود با خانواده هایشان یافته اند! براستی عضو سازمانی که طی آموزشهای طولانی مدت، رهبر و سیاست های او برایش مقدس شده و حاضر شود هر چه را که رهبر بگوید انجام دهد چه تفاوتی با آن عضو داعش دارد؟ آیا تفاوت یک عنصر آگاه و مبارز با یک مرتجع نباید در آگاهی و تصمیم گیری فردی خود و انتخاب هایش باشد؟ آنکه دستور می گیرد و عمل میکند! بدون اینکه از خود هیچ اراده ای داشته باشد چگونه مبارزی است؟ و با چه مکانیزمی میخواهد آن رژیمی که دقیقا خود به آن شبیه شده را سرنگون کند؟ براستی از حرف تا عمل چه مسافتی را باید طی کرد تا بتوان در سر مادر، پدر، خواهر و برادر خود گلوله شلیک کرد! ؟" Saadi Vaskasi
Atefeh Eghbal
امیدوارم که آقای سعدی واسکسی پاسخ خود را با کامنت شما گرفته باشد. شاید بهتر بود زیر مطلب خود او این پاسخ را میگذاشتید. با تشکر از شما.
Anahita Tanha
ممنون بله درست است. حتما میگذارم.
Anahita Tanha
خانم اقبال قسمت توهین به پدر رضایی از طرف پسرش محسن در نشست عمومی مرا تکان داد. باور نکردنی است. من فکر میکردم که اینها حداقل پدر رضایی و مادر رضایی و این خانواده های نزدیک خودشون رو ملاحظه میکنند. اسم پدر رضایی حتی در ایران هنوز خیلی قابل احترامه. چه کارهایی که پدر رضایی برای مجاهدین وقتی ایران بودند انجام داد. قبل از هر چیز باید از هشت فرزند شهیدش خجالت بکشن.
Soudabeh Ardavan
ای کاش کسی بود و می گفت اینها چه توهین هایی به مرضیه بیچاره آخر عمری کردند.
Atefeh Eghbal
سودابه عزیز، نگران نباشید، حقیقت زیر خاکستر نخواهد ماند. در این رابطه کمی آقای یغمایی نوشته است. اما حقایق دیگری هم هست که هنوز بیان نشده .
Anahita Tanha
امیدوارم که خانم اقبال در این مورد هم بنویسند.
Nastaran Younesi
ننگ بر مسعود و مریم رجوی . تمام کسانی که برای یگانه شدن مجبور شدند بیستون مریم رجوی با مسعود رجوی همبستر بشوند و خود عفریته اش مریم میدانند که این اتفاق افتاده . تمام فالانژ مجاهدها که مسیول سانسور هستند میدانند که اینطوریه. فقط کسانی که منافع مادی دارند و بطوری وابسته رجوی ها هستند بدنبال بهانه ای هستند که حقایق را رد کنند چرا که منافع شخصی شان در خطره . رجوی ها هیچگونه احساس انسانی ندارند آنها فقط یک هدف دارند و آن به قدرت رساندن مسعود خاین و مریم افریته است . از خداوند یکتا میخواهم که مسعود و مریم رجوی در تمام دنیا رسوا بشوند و روزی در دادگاه خلق جوابگوی زجر و تجاوز و ناحقی که در حق عزیزان ما و خانواده هایشان کردند مخصوصا بچه هایشان را . تاریخ نشاندادن که هر رهبر ظالمی که تو سوراخ خودشو قایم میکنه یک روزی با دست خلق از سوراخش بیرون کشیده میشود و آخر داستان را همه ما میدانیم. مسعود خاین منتظر آن روزباش! !!!
Atefeh Eghbal
خانم یونسی عزیز، من با طرز نوشتن شما در این کامنت موافق نیستم. میتوان هر عملکردی را به نقد کشید ولی با نوشتن کلمات رکیک و اتهام زدن فقط خود را در ردیف کسانی که به ما بجای پاسخگویی تهمت می زنند و فحاشی می کنند قرار می دهیم. اگر به آنها انتقاد و اعتراض داریم، دیگر نباید شبیه آنها عمل کنیم و از کلمات آنها استفاده کنیم. من فحاشی را قبول ندارم. همچنان اتهامی که شما به مسعود رجوی می زنید، جایش در این کامنت نیست. در مورد تجاوز و همبستری مسعود می نویسید در حالیکه این یک اتهام است و باید ثابت شود. می شود در یک نوشته جداگانه در صفحه تان به این مسئله با جزئیات و اسناد بپردازید و آنرا به عنوان سئوال مطرح کنید ولی حق نداریم که بعنوان یک مسئله تثبیت شده از آن صحبت کنیم. بخصوص تهدید کردن افراد کار ما نیست. ممنون می شوم که در کامنت گذاری در اینجا به این نکته دقت کنید. با تشکر عاطفه اقبال Nastaran Younesi
Atefeh Eghbal
احمد عزیز، مکانیزمهای ذوب شدن در رهبری در همه جا به یک شکل است. اطاعت کور و بدون چون و چرا برای بار آوردن اعضایی که بدون اجازه رهبر آب نمیخوردند. Ahmad Moghimi
Nasrin Shahabi · Ami(e) avec Majid Bidar et 26 autres personnes
براستی شباهت ها را می بینید! آنجا که اسلحه و قدرت اعدام وجود ندارد. مخالفان را ترور شخصیت می کنند تا زهر چشم بگیرند. آنجا که قدرت به دست می آید و اسلحه شرف هر مجاهد می گردد. قدرت چنان چشمها را کور می کند که حتی از مادر خود نمی گذرند! اینگونه است که ایدئولوژی نابود کننده می شود. آنها که مجاهدت نه در راه انسانیت بلکه در راه ایدئولوژی و رهبر عقیدتی که فقط به خدا پاسخگو است را برمی گزینند، عاقبت اینگونه می شوند! براحتی گلوله در سر مادر، پدر، خواهر و برادر خود خالی میکنند و کار جنایتکارانه خود را انقلابی می دانند!
Nasrin Shahabi · Ami(e) avec Majid Bidar et 26 autres personnes
چقدر این مقاله جالب بود چقدر تکان دهنده و تاثیر گذار و واقعی بود واقعأ دستتون درد نکنه خانم اقبال نوشتن این گونه مقالات با قلمی این چنین شیوا وموثر کار هر کسی نیست باید بیشتر بنویسید و روشنگری کنید واقعأ ایدئولوژی موضوع خطرناکیه حق با شماست
Efat Eghbal
سپاس عاطفه جان از اشتراک ، موفقیت روز افزون برایت آرزومندم
Efat Eghbal
شهر رقه، شهر شرف آنها است! و در این راه خانواده هایشان به شکلی از طرف رهبر " الدنگ" محسوب می شوند! میتواند شعار آنها این باشد : "چو رقه نباشد تن من مباد!" یا " رقه رقه شهر شرف! " اینها طنز نیست. واقعیت است. شباهت ها حیرت آور میباشد!
Efat Eghbal
با خواندن مطلب و یادی ازروانشاد فاطمه فرشجی که ناجوانمردانه به قتلگاهی بنام فروغ جاودیدان فرستاده و کشته شد ، چون نه دوره رزمی ارتش را دیده بود و نه توان و قدرت حضور در صحنه جنگ را داشت ، بیاد روزی افتادم که چندی بعد از انقلاب ایدئولژیکشان و از آنجاییکه بهیچ عنوان زیر بار این انقلاب مسخره نمی رفتم ، فردی سر سپرده که کاسه داغتر از آش شده بود ( البته فقط برای خود نمایی و خود بزرگ بینی ) بمن گفت : می دونم تو کسی هستی که اگر دو نفر را در مقابلت بگذارند و بگویند یکی از این دو نفر باید کشته شود و تو باید یکی را انتخاب کنی ، و این دو نفر یکی علی همسرت باشد و دیگری برادر کاظم ( محمود قجر عضدانلو برادر خانم بر گزیده اشان ) تو علی را نجات خواهی داد نه برادر کاظم را !!! و من با کمال تعجب و در حیرت پاسخ دادم که اصلا به چه جرات و معنایی چنین انتخابی باید برای من پیشنهاد شود !! بعد ها متوجه شدم که همین بر خورد در تشکیلات برای تک تک افراد در انقلاب باصطلاح ایدئولژیکشان شده ....خانه اشان از پای بست ویران بود و در آنزمان ما خبر نداشتیم .....
Shamsi Mash
درود عفت جان ، خیلی از مادران که به قتل گاه 0 فروغ جاویدان فرستاده شدند هیچکدام از این مادران آموزش نطامی نداشتند ؛[ مریم شایسته ، شمسی رباطی ، زهره و فریبا و اشرف و سکینه شبان و اشرف . همه این ماداران بدون آموزش نظامی بودند . یادشان گرامی . بقول خودت عفت جان خانه شان از پای بست ویران بود . بخصوص با انقلاب ایدئولوژیک شان
A.r. Farzad
سپاس خانم اقبال که با شهامت واقعیتها را مینویسید. براستی که دردناک است........
Atefeh Eghbal
آناهیتای عزیز، برای خود ما هم که این تهمت ها را به پدر رضایی در آن نشست سازمانی می شنیدیم بسیار تاسف آور و تکان دهند بود. می توانم شما را بفهمم. همینطور که نوشتم رشته های بسیاری از دوستان به همین شکل با مجاهدین گسسته شد. بعدها مفصلتر در این رابطه خواهم نوشت. Anahita Tanha
Atefeh Eghbal
نسرین عزیز، با تشکر از شما، امیدوارم که بتوانم بیشتر در این زمینه ها بنویسم. متاسفانه رژیم جمهوری اسلامی با استفاده از ناآگاهی مردم در رابطه با آخوندها و بطور خاص خمینی به قدرت رسید. اگر مردم قبل از رسیدن به قدرت خمینی و جمهوری اسلامی اش را شناخته بودند هرگز آنها نمیتوانستند امروزه این چنین ایران را به یک زندان بزرگ تبدیل کنند و بساط دار را بر سر هر گذرگاه برپا کنند تا کودکان نیز به تماشای آن آیند. Nasrin Shahabi
Arash Pirouz
آيا روزي دادگاهي خواهد بود كه به اين جنايت هاي بي چون و چرا رسيدگي كند ؟ واين رهبران را به سزاي اعمالشان برساند
Atefeh Eghbal
متشکرم دوست عزیز. بله این واقعیات بسیار دردناک هستند. بخصوص برای کسانی که آنرا زندگی کرده اند. .A.r. Farzad
Atefeh Eghbal
آرش عزیز، امیدوارم که روزی همه پاسخگوی اعمالشان باشند. همه حتی خود ما. اینکه چه کردیم و چگونه بودیم. اگر همه پاسخگوی اعمال خود باشند. آنگاه عدالت برقرار خواهد شد. Arash Pirouz
Atefeh Eghbal
مبارزه کن!وقتی می نویسی مبارزه کن!
وقتی می نویسی،
نشان بده که در حال مبارزه هستی!

واقعیت گرایی تهاجمی! واقعیت دوشا دوش تو است،
پس تو نیز دوشا دوش واقعیت مبارزه کن!
بگذار زندگی حرف بزند....
کار تو برکشیدن نقاب از چهرۀ واقعیت است…
برتولت برشت
Atefeh Eghbal
از حرف تا عمل راه زیادی نیست. خمینی نیز راه جنایت را یکشبه طی نکرد! هشدار جدی است!
Soraya Khalilian
Traduit de : Anglais

Feresh Min
متاسفانه مرید بودن تا این حد افراطی هیچگاه خوب نبوده ضمن اینکه اینها شستشوی مغزی می شوند حال زمانی خیلی زود خواهد رسید که این فرزند ناخلف!پی به جنایتی که در حق خودش کرده ببرد که دیگه آه و ناله و زاری اش فایده ای نخواهد داشت و فقط پشیمانی موجب خواهد شد که تا آخر عمر زجه کند یا خودش را از بین ببرد!

Hossein Sharang
"بین مادری که فرزند هجده ساله خود را به اوین می برد و برای اعدام تحویل پاسداران می دهد، و پسر بیست ساله ای که مغز مادرش را به جرم خیانت به سازمانش با گلوله متلاشی میکند، و مادری که به پسر بیست ساله اش بر بستر مرگ پدر دشنام میدهد و ترور شخصیتی می کند، هیچ تفاوتی در ماهیت نیست. با همین شیوه ها است که پتانسیل های بالقوه سرانجام روزی به بالفعل تبدیل میشوند. رژیم جمهوری اسلامی نیز راه جنایت را یک شبه طی نکرد!"
AmirAkbar Sardouzami
حسین آقا، خُب اون پسره که مغز مامانشو متلاشی می کنه، همونه که مامانش برده بودش اوین تحویل داده بود. می دونی که توی تناسخ گاهی اتفاقات تخمی می افته، مثلاً همین پسره رو که اعدام کردن، روحش همین جوری تخمی تخمی به طور موقتی جسم ِ یکی رو که باهاش همخونی داره قرض می کنه و می ره کاری رو که می خواد انجام می ده، بعد از اون جسم ِ تخمی تشکر می کنه و برمی گرده تو روح خودش. گمونم اسم این جور تناسخ رو بشه گذاشت تناسخ پُست مُدرن ِ تخمی ِ از نوع ایرانیش.
Hossein Sharang
تناسخ پُست مُدرن از نوع ایرانیش ....همه چیز ممکن است‌ای اکبر‌آقای گل! همه چیز حتا محال! محالِ ممکن است همه چیز!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر