۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

بیدار شو عباس، بیدار شو!



بیدار شو، عباس، بیدار شو!

در سومین شب رفتن عباس رحیمی، تقدیم به مادر صونا و عباسش، به سپهر که پدرش را تا مرگ همراهی کرد. به روان پاک عمو جلیل، به خانواده بزرگ رحیمی با پنج سربدار در راه آزادی و به تمام یاران "عباس" که با سابقه یازده سال زندان به " نه " بزرگ خود به دشمنان آزادی تا آخرین لحظه وفادار ماند. فراموش نخواهیم کرد، یازده سال درد و رنج زندان را که دژخیمان جمهوری اسلامی بر او و خانواده ی او تحمیل کردند. فراموش نخواهیم کرد، سنگهایی که از طرف یاران دیروزش!! بر پیکر بی جانش پرتاب شد. آری ! سنگ زدند، تبر زدند، بر تن بی سپر عباس زدند! اما هر چه تبر زدند به او زخم نشد، جوانه شد.... عباس ستاره شد. بر آسمان این وطن یک لحظه درخشید و معصومانه پر کشید و رفت!
سنگ اندازان اجازه دهید! هنوز پیکر عباس بر زمین است! بگذارید خانواده و دوستانش در آرامش سوگواری کنند! بگذارید پیکرش را به خاک بسپاریم و بعد دوباره سنگها را فرود آرید! وقت تنگ نیست. عباس رفته است! آخرین خواسته اش را با شلیک تیری به قلبش جواب دادید! بس کنید!

عاطفه اقبال - 20 ژانویه 2016



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر