۱۳۹۶ خرداد ۱۴, یکشنبه

مردک کشخان!



 ملک شعرای بهار سروده زیبایی در مورد "مردک" دارد، آنهم  از نوع ناب آن یعنی " مردک کشخان" :

طبع   بلند   مرا  کیست  که  فرمان  برد
   ز من  پیامی  بدان "مردک کشخان" برد
آنکه نداند شناخت  قیمت  خرد از بزرگ
    چون  به  بر نام خویش  نام  بزرگان  برد*

کلمه "مردک" در ادبیات ما جای ویژه ای دارد و در بسیاری از رمانهای فارسی بکار گرفته شده. همچنین در میان مردم عادی استفاده از آن بسیار رایج است. اما من کلمه "مردک کشخان" را بسیار کم دیده ام. از قرار، اگر نوع "مردک" در جامعه زیاد است،  نوع "کشخانش" کمیاب است و هر "مردکی" توان "کشخان" شدن را ندارد. مثلا در رژیم جمهوری اسلامی علاوه بر مردک های قاتل و جنایتکار، انواع کشخان آن کسانی هستند که هنوز آرزوی دوران طلایی! امام راحلشان را دارند و چشمشان را بر روی قتل عام زندانیان و تجاوز و جنگ و کشتار می بندند تا پایه های سیستم بر سرشان خراب نشود!

بودن آنها در میان طیف حکومتی و وابستگان آن خیلی عجیب و غریب نیست. چون ماهیتا متعلق به چنین طبقه ای هستند. مثلا نوعی از این مردک ها در زمانی که ساکنان اشرف و لیبرتی در عراق در معرض مرگ قرار داشتند، سمت های مشاورتی در لندن و بغداد و تهران داشتند! و از آنطرف خواستار دستگیری و تحویل تعدادی از ساکنان لیبرتی به رژیم بودند و بیانیه های مختلف را در این زمینه امضا و منتشر میکردند!

اما متاسفانه اگر این کشخان ها زمانی فقط متعلق به جنایتکاران حکومتی بودند، اینک با بهم ریختن مرزهای انقلاب و ارتجاع به غرفه قمپوزیسیون مدعی آلترناتیوی هم راه پیدا کرده اند!

 کلمه "مردک" را من اساسا به عنوان ناسزا به کار نمیبرم. در ادبیات فارسی به انتهای هر نامی، حرف  " ک" را بیافزایند، تبدیل می شود به کوچک. روباهک، دخترک، پسرک و ....  مردک به معنای مردی است که کوچک است. سقف ذهنی اش کوتاه است. هنوز به رشد ذهنی نرسیده  ولی خود را مرد کامل می داند! 

بعنوان مثال مردک، در نبود پدر، خود را " بزرگ خاندان" می نامد! مادر مسن خود را به " بزرگ خاندانی" قبول ندارد و با رهنمود آن برادر بسیار " شریف + ک "، برای خانواده نامه مینوسید که " من بعنوان پسر بزرگتر بعد از مرگ پدر "بزرگ خاندان" هستم و همه شما باید از این پس از من پیروی کنید"!! ولی وقتی جز ریشخند از طرف همه افراد خانواده نصیبش نمی شود، به خشم می آید. به هر کاری دست می یازد تا مقرب درگاه شود! اما افسوس آنها حتی در نشست های "شو+ را" یشان او را جدی نمیگیرند و هرگاه  فیلمی و عکسی منتشر میکنند، از او در کنار عکس افراد اصلی شو+ را و مهر تابان هیچ خبری نیست! – امیدوارم بعد از انتشار این نوشته، خانم برگزیده بیشتر به این مورد توجه کند - مثلا آن پهلوان!  واشنگتنی و آن استاد بساز و بفروشی که سالی یکبار به دانشجویان از راه دور پیام انقلاب میدهد. در هر جلسه ای در کنار خانم برگزیده به نمایش گذاشته میشوند. ولی این " بزرگ خاندان" را جدی نمیگیرند! آخر انتشار اینگونه عکس ها به مثابه جرقه است، امکان دارد دیگرانی در تشکیلات نیز ترغیب به خروج از مجاهدین و گذران زندگی شرافتمندانه! در کنار "شو+ را" شوند!

این توضیح کوتاهی بود از کلمه " مردک" که هر کس در اطراف خود می تواند نمونه های آنرا پیدا کند. اما مردک از نوع کشخان آن! اول بار این کلمه را در شعر ملک شعرای بهار دیدم. بعدها که بر حسب اتفاق به چند مورد زنده ی آن برخورد کردم، از معجونی که  ترکیب "مردک" و "کشخان" بوجود می آورد، بواقع حیرت زده شدم. "کشخان" در فرهنگ عامیانه  به معنای مردی است که زن او هر فسادی بپا کند. او چشم فرو بندد و هیچ نگوید. اما من با توجه به اینکه با چنین کلمه ای در فرهنگ عام توافق ندارم، می خواهم  برای آن  یک معنای سیاسی و ایدئولوژیک تعریف کنم. در معنای سیاسی - ایدئولوژیک باید کلمه " زن" را با " رهبر عقیدتی" و " سازمان سیاسی" جایگزین کرد. کشخان در معنای سیاسی آن به کسی اطلاق می شود که چشم بر هر آنچه رهبرعقیدتی و سازمان متبوعش انجام میدهد، فرو می بندد و در عوض یقه دیگران را میگیرد.

بعنوان مثال مردک کشخان میتواند خود را رهبر سیاسی و سپس عقیدتی بنامد و  رهبری جوانانی پرشور و از خود گذشته را به عهده گیرد و زمانی که آنها روانه میدان خون شده اند، خود بگریزد و ازدواجهای متعددش را سرفصل های تاریخی بنامد! و عاقبت هم برای پاسخ ندادن به چاه چمکران فرو رود !

همچنین مردک کشخان می تواند بصورت کاملا اتفاقی، همنام، آن سردار جنایتکار سپاه پاسداران  باشد و  پدر رنج دیده خود را در جمعی چند هزار نفره به نوشیدن خون شهدا متهم کند و برادر کوچک شکنجه شده و شهیدش را نیز در مقدم رهبر عقیدتی اش با کلماتی سخیف سر ببرد! و بگوید، آن "گل سرخ انقلاب" سهم رهبر عقیدتی را خورده است و در اساس خودش چیزی نبوده و بر اساس رهنمودهای رهبر عقیدتی او را این چنین معرفی کرده اند!! همین مردک کشخان وقتی پدر و برادر خود را بی هیچ شرمی سر میبرد، تبدیل میشود به انسان قسی القلبی که قادر است نیمه شب به هواداری در واشنگتن زنگ بزند و از او بخواهد تا میهمان زنی را به علت انتقادش به مجاهدین در ساعت دو نیمه شب از خانه بیرون کند!! و وقتی به منظور خود نمیرسد، صاحبخانه که هوادار دیرینه آنها است، را هم خائن بنامد! مردک کشخان تمام اعتبار خود را از شهدای خانواده اش گرفته است اما آنها را براحتی زیر پا له میکند! این نوع مردک کشخان می تواند پدر  پیر و رنجدیده ای را به علت اختلافات سیاسی از خانه ای که به او داده اند، بیرون کرده و در زیر پلهای پاریس رها کند! بعد پسر همانی که روزی آیت الله می نامیدند را به صحنه بیاورد تا اشک ریزان در جمع بگوید " پدر من خیانت کرده است"!!

البته یک نوع مردک کشخان دیگر هم هست که میتواند خود را بسیار " شریف " بنامد! اما بدترین خطاهای سیاسی و استراتژیک سازمانش را ببیند و ککش نگزد و همچنان در کنار همسر سابق اکنون "برگزیده" اش  مرتبا تحلیل های تو خالی ارائه دهد و همه را سرکار بگذارد!  این نوع مردک کشخان، وقتی می بیند رهبر، ازدواج با همسرش را بهانه به تاراج بردن یک سازمان قرار داده است، چون شجاعت اعتراض ندارد، دیگران را نیز به  " منجلاب ایدئولوژیک " دعوت میکند تا همه را با خود شریک جرم کند!  منجلاب ایدئولوژیکی که یک سازمان گسترده سیاسی را با انبوه پیکرهای غرقه در خون به فاضلاب های لیبرتی می کشاند! و در آلبانی با آرزوی " هزار اشرف" زمینگیر میکند!

مردک کشخان،  میتواند سفیر بی سفارت باشد و همچنان در قهوه خانه های راه دور برای ماندن ساکنان لیبرتی در عراق کرکری بخواند و کاغذ سیاه کند! و در همان حال دست در کمر چندمین همسرک خود در بالای سر ننوی نوه با لبخندی ملیح و جام شرابی در دست عکس بگیرد! و مستانه فریاد " من یک اشرفی هستم" را سر دهد!

 مردک کشخان، میتواند آوازه خوان و مطرب باشد یا بساز و بفروش یا خود را تحیل گر جا بزند! متاهل یا غیر متاهلش فرقی نمیکند. او قادر است هر روز شلوار خود را در خانه ای  پایین بکشد و ایدئولوژیکمان به همسران دوست و آشنا نیز رحم نکند ولی در همان حال  شعار " اشرف ماندگار است " را سر دهد! مردک کشخان از زنان اطرافش چه خارجی و چه داخلی! به شیوه ای کاملا انقلابی! سوء استفاده میکند!

مردک کشخان میتواند از بلندگو در واشنگتن گلوی خود را پاره کند و برای ماندن ساکنان لیبرتی در جهنم عراق " حاضر حاضر " بگوید اما دریکی از زیباترین پارک های واشنگتن زیر شکوفه های گیلاس بهاری برای پسر خودش مراسم عروسی آریایی بگیرد! و در زمانی که آن نفرات در عراق موشکباران می شوند از کروزهای تابستانی اش پیام مقاومت بفرستد! – آخر آنها و بچه هایشان بافته جدا تافته هستند- 

یک نوع مردک کشخان هم وجود دارد که وقتی بعد از تقاضای ده ساله خروج از عراق، بالاخره به یمن ناسزاگویی هایش به خانواده به کشور ثالث منتقل می شود. هر کس که کمترین انتقادی به سازمان مربوطه میکند را به رگبار رکیک ترین ناسزاها می بندد! کسی نیست به او بگوید، داداش اگر این سازمان خوب بود تو چرا عنوان "شورایی" و "مهندس" را به "مجاهد" بودن ترجیح دادی؟ و از "برادر مجاهد" یکشبه تبدیل  به " برادر مهندس " شدی!؟ چرا در خانه شخصی اقامت داری و حساب و کتابت را  از مجاهدین جدا کرده ای؟ اما دگردیسی مردک کشخان از " مجاهد" به " مهندس" به معنی پشت پا زدن به پایه های "انقلاب ایدئولوژیک " مجاهدین میباشد و نعماتی شامل آن میشود که یک عضو مجاهدین از آن محروم است مثلا ازدواج دوباره، خوش گذرانی و استفاده از همه امکانات تفریحی و رفاهی! و ..... گاه گاهی هم میتوان سری به پایگاه ایدئولوژیک زد، مواجب را گرفت و همچنان علیه خانواده خود نوشت! آخر تنها مسئولیت او در دوران کهنسالی همان است که خودش میگوید: "خيالتان جمع، اين يكي با من". مجاهدین هم از او چیز بیشتری نمیخواهند! " نمی توانند هم بیشتر بخواهند چون در این سی و اندی سال جسمش را بیمار و ویران کرده اند و روحش را ویرانتر!! پس همان بهتر، این یکی را که هرگز از پسش برنیامده اند، به او بسپارند!!  البته باید گفت : زهی خیال باطل! 

مردک کشخان، وقتی در تهران برای مخفی شدن به خانه پدر و مادرش می آید، از قول سازمانش از مادر میخواهد که برادرانش را به خانه تیمی بفرستند تا خانه برای او امنتر باشد!-  وقتی جواب دندان شکن دریافت میکند و مادرش خشمگین میگوید : "غلط کرده سازمان! مگر بچه های منو سازمان بدنیا آورده؟" سرش را پایین می اندازد و می فهمد که در مقابل مادر نمیتواند پایش را از گلیمش فراتر بگذارد و میداند در آن لحظات چاره دیگری ندارد جز آنکه دهان فرو ببند تا در زمان دیگری که قدرت بگیرد و نیش زهرش را بر تن خانواده زخم خورده فرو برد!

مردک کشخان برای اینکه به مادر زن نگرانش خبر انتقال دخترش از طریق تماسهای فامیلی داده شده. بشدت خشگمین میشود و با دهان کف کرده به میدان می آید تا تهمت و افترا بار کند. اما خودش به مادری که مدتها است نگران دخترش است و هر بار با تماسهای پی در پی با آشنایان سلامتی او را جویا است، هیچ خبری نمیدهد!

مردک کشخان، حتی از مادرش هم با بی احترامی  یاد میکند و او را به عنوان یک زن پیر 87 ساله که شعور فهمیدن کلماتی مثل " کمپین " را ندارد! معرفی میکند! در حالیکه خوب میداند مادر با  "شعور"  و "فداکاری" بی نظیرش ما را در تهران زمانی که در معرض هر لحظه تعقیب و دستگیری و کشته شدن بودیم، حفظ کرد و با رها کردن خانه و تمام وسایل آن با شجاعت گفت : برای من فقط بچه هایم مهم هستند نه یک مشت وسایل خانه! - برخلاف مجاهدین که آهن پاره های اشرف را بر اعضای خود ترجیح دادند-  مادری که هر باردر تهران با هوشیاری فوق العاده خانه عوض کرد تا رد پاسداران را بسوزاند. همان مادری که مردک کشخان هم به همراه خانواده بر او و پدر فرود می آمدند که حفاظت ما را هم به عهده بگیرید! فکر نکنید که حافظه مردک ضعیف شده و اینها را بیاد نمی آورد؟ نه! خوب  بیاد دارد ولی کشخان است و حتی مادرش را به سازمانش می فروشد و او را زیر پا له میکند! به مردک کشخان باید گفت : جانا دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی، ولی دهانت را ببند که اگر دهانها باز شوند، بیش از آنچه تو فکر کنی بوی لجن برخواهد خاست.

مردک کشخان نه به مادر خودش احترام میگذارد و نه به آن مادر 90 ساله که روی صندلی چرخدار برای آخرین دیدار با پسرش به درب لیبرتی آمده است و او را ویلچری میخواند! نمیداند که فداکاری یک مادر چه میکند؟

یادش رفته که مادرش با چگونه اعتراضی! مجاهدین را ناچار کرد که بیست و چهار ساعته عزیزش را از اردن با هواپیما برگردانند تا مادر یقه شان را رها کند و به خانه برگردد! به او گفته بودند اگر پسرت در کمپ اشرف بداند، نمیدانی چه خواهد کرد؟ مادر با آگاهی و شجاعت پاسخ داده بود: "ماکزیمم می خواهد از طرف شما بیاید، مرا بکشد، اشکالی ندارد ولی من از اینجا تکان نخواهم خورد"!

مردک کشخان همبستری سیاسی رهبران عقیدتیش با ترکی الفیصل و مسئولین اطلاعاتی مرتجع ترین جناح های منطقه و جهان را نمی بیند و در عوض به اطرافیان خود به دلیل اینکه خواهان نجات جان انسانهای اسیر در کمپ لیبرتی شده اند، تهمت اطلاعاتی بودن میزند! 

نام " مردک کشخان" برازنده چنین کسانی است! گوارایشان باد! البته زنک های کشخان نیز وجود دارند، ولی وصف آن در این کوتاه سخن نمی گنجد. همین بس که بگویم در راس آنها یک کشخان برگزیده قرار دارد! که براستی فکر میکند مهر تابانی است که باید بر روی رود خون به تهران برده شود!

اما سخن انتهایی، مردک های کشخان هر چقدر دهانشان مثل بسیجی دهان گشاد، رو به خانواده  باز است، در برابر سازمانی که یک مبارزه خونین را به فاضلاب های لیبرتی کشانده، فقط کرنش کردن میدانند! سازمانی که در آن مردک ها و زنک های کشخان از قبال خون کسانی که با آرزوی آزادی و رهایی مردمشان به صحنه شتافتند، بر مسند قدرت نشسته اند. سازمانی که در برابر منتقدینش  حتی  جرات اطلاعیه صادر کردن به نام خود را  ندارد و کشخان ها را جلو می اندازد تا با خانواده هایشان در بیفتند! تا  آنرا درگیری خانوادگی وانمود کند! 

از این کشخان ها اگر دهانشان را نبندند در فرصتی مناسب فاکت های ریزتر و بیشتری خواهم نوشت. ولی تا آنروز به توضیح زیر لطفا توجه کنید:
این یک نوشته تخیلی است. هر گونه شباهت با اشخاص حقیقی در اطراف من و شما در آن کاملا اتفاقی است!

عاطفه اقبال – 4 ژوئن 2017

      - بعد از تحریر - این نوشته را در تاریخ 19 سپتامبر 2016 نوشته بودم اما مثل همیشه دست و دلم برای انتشار آن می لرزید. هرگز راضی به در افتادن با مردک کشخان که خوب میدانم خود قربانی بیش در دستگاه کشخان ساز مجاهدین  نیست، نبوده ام. وگرنه دستم بیش از آنچه مجاهدین فکر کنند پر از سند ومدرک است. درگیری من همیشه و همواره با آن دستگاه عقیدتی است که مردک ها و زنک های کشخان را خلق می کند. برای همین هم در این نوشته، شما مجموعه ای از آنها را در ساختار تشکیلاتی  باز می شناسید. آنها نمونه های کوچکی از دست آوردهای سی و چند ساله درسهای ایدئولوژیک رهبری عقیدتی مجاهدین برای تبدیل انسان به یک ماشین هستند. همان رهبری که بعد از خروجم از تشکیلات مجاهدین دیگر هرگز برای او ننوشته ام، برای اینکه نخواسته ام نامه ام را به چاه جمکران بیندازم.

    آریسقوط یک سازمان سیاسی- ایدئولوژیک، به سقوط اخلاقی تک تک افرادش تا فراتر از مرزهای رذالت می انجامد.


    - بگذاریم رهبر با بازیهای امام زمانی در چاه جمکران غیب شود. تا اجبارا به استراتژی خون، مهر پایان زده شود. شاید که در پس تمام اینها، قدرت های جهانی در پشت صحنه در پی ساختن " پیمان صلح " دیگری با شبیه سازی توافق گروه فارک و قدرت حاکم در کلمبیا که حدود ده ماه پیش در حضور جان کری، بانکی مون و چند تن از بازیگران جهانی اتفاق افتاد، هستند! شاید آنها که حتی جرات پذیرفتن یک اشتباه خود را در مقابل منتقدینشان و مردم خود ندارند. روزی در مقابل جامعه بین المللی ناچار شوند، توافقنامه صلح را با یکی از جنایتکارترین رژیم مذهبی در تاریخ معاصر امضا کنند و چون رهبر کنونی فارک در حین امضای معاهده بگویند  «به نام فارک، من از همه قربانیان جنگ و از تمام کسانی که ما در طی جنگ باعث رنج آنان شدیم، صادقانه معذرت می‌خواهم.» مگر اینها همان کسانی نیستند  که سلاح خود که ناموس هر مجاهد خلق می دانستند را در برابر آمریکا دو دستی تحویل دادند! مگر اینها همان کسانی نیستند که ترک کمپ اشرف و لیبرتی را در مقابل منتقدینشان مرز سرخ می دانستند و اعضایشان را در این راه گوشت دم توپ کرده بودند ولی تا چماق آمریکا بر بالای سرشان قرار گرفت، یکشبه اشرف و بعد لیبرتی را ترک کردند! آری! همین اینها که قادر به بررسی عملکردهای سی و چند ساله خود در این نبرد خونین نیستند و حتی یک انتقاد را از طرف دوستان خودشان بر نمی تابند. فردا برای " کرزک " ایران شدن. دست به هر خود شیرینی خواهند زد. در این شک ندارم. اما فکر نمیکنم که جامعه بین المللی هم به دلقلک هایی که فقط بالا و پائین می پرند و جای دوست و دشمن را نشان میدهند، اعتماد کند! آینده نشان خواهد داد! همانطور که در مورد موضع گیری خروج  از عراق نشان داد! 

    اما من، متاسفم از اینکه حاصل اینهمه مبارزه و خون به اینجا رسیده است. به نحوی که دیگر نمیشود "رژیم جمهوری اسلامی" و "مجاهدین دمکراتیک اسلامی" را در عملکردهایشان از هم مجزا کرد. 
---------------------------------------------------------------

*شعر کامل سعدی این است:
طبع  بلند  مرا  کیست  که  فرمان  برد                ز من  پیامی  بدان "مردک کشخان" برد
گوید  یک چند باز  جانب  یزدان‌شناس               بترس اگر داوریت  کس  بر  یزدان  برد
توئی  که  از  دیرگاه  رای خطاکار تو                آب  نکوکاری   از   روی   نیاکان   برد
نام  سخن   بردنت  بالله  ماند   بدانک                 مردک شلغم ‌فروش  مشک  به دکان برد
گرتو و چون تو زنند لاف خرد بعد از این           کوت کش از هر کنار خرد به دامان برد
آنکه  نداند  ز جهل  بوجهل  از  مصطفی            گمرهم ار زانکه او ره سوی  قرآن  برد
آن  کو  بن‌سعد  را  بیش  ز  سلمان  شمرد           کافرم  ار  او به  خویش نام مسلمان برد
آنکه  نداند  شناخت  قیمت  خرد از بزرگ           چون  به  بر  نام خویش نام بزرگان برد


کامنت ها در فیسبوک

Commentaires
Ahmad Moghimi
عاطفه عزیز، این نوشته شما بسیار متفاوت بود و مرا سخت تکان داد، تا حدی که حتی نمی‌‌توانم چیزی بنویسم. شما آنقدر مقاوم و صبور هستید که نیازی به توصیه و آرزو کردن نیست. فقط از صمیم قلب آرزومندم؛ زنده و پاینده باشید.
Atefeh Eghbal
احمد عزیز بله متفاوت بود و باور کنید با اینکه حدود شش ماه پیش نوشته بودم ولی هنوز هم دستم برای انتشارش نمی رفت. اما مجبور به انتشارش شدم تا کمی پاهای فرا رفته از گلیم را جمع کنند. از شما بسیار متشکرم.
Awat Bazyar
وجود شما عمو مختار اقای مصداقی اقای مقیمی غنیمت است برای ماها که ان دوران را را ندیده ایم ..زنده باشید
Atefeh Eghbal
ممنونم عیسی عزیز
Reza Mostofi
چقدر این،،مردک کشخان،،آشناست،،انگار از ولایتمان آمده.
Atefeh Eghbal
خوب در هر ولایت از این کشخان ها وجود دارند! متاسفانه!
Majid Bidar

عاطفه جان عزیز

با تکرار کلام احمد عزیز، فقط این را اضافه میکنم که تا آخرش در کنارت هستم. 

در هر گیر و داری و در برابر هر کشخان و کج کلاه خان و هر کلاه مخملی لوش و لجنی ... درود بر تو خواهر بزرگوار و عزیز


522 h
Atefeh Eghbal
مجید عزیز، ممنونم از لطف همیشگی شما. بدون اینکه بگوئید نیز میدانم که هستید. درود بر شما
Faezeh Sojodi
حيف و هزاران حيف


312 h
Atefeh Eghbal
بله افسوس فائزه جان


112 h
Faezeh Sojodi
كلمات قاصرند
Atefeh Eghbal
راستش فائزه جان زبان من هم قاصر بود از بیان! هرگز نخواسته ام وارد این وادی شوم اما ناچار شدم.

JA Far

بقول شاعر

دگر شب بود و باران جرجر بود و سقف بلند‌ آرزوهای ما که فرو می ریخت

Répondre
110 h
Atefeh Eghbal
سقف آرزوهای ما که فرو می ریخت.... درود

عاطفه ی گرامی! نوشتاری دردناک است که شجاعانه به رشته ی تحریر درآورده اید... این نوشتار شما مرا بیاد یحیی خان فقیرترین دهقان دهکده انداخت که کدخدا به دیدارش رفته و به او گفته بود: یحیی! تو فقیرترین فرد این دهکده هستی و این برای دهکده ی ما اصلا خوب نیست! بگو چه آرزویی داری و چه میخواهی؟ تا من آن را با  کمک دیگران که همه متمول هستند فراهم سازم و بتو بدهم تا تو هم از زندگی خوبی برخوردار باشی!... یحیی اما در مقابل گفته بود: کدخدا! من هیچ آرزویی ندارم جز یک آرزو که تو اموال مشتی موسی را هم از او بگیری تا او هم مانند من شود تا من احساس تنهایی نکنم!! و اردلان سرفراز نازنین به زیبایی میسراید: 

به روز ما چی اومده

من و تو خیلی کم شدیم

پاییز چه قدر سنگینی داشت
که مثل ساقه خم شدیم
من و ما کم شده‌ایم
خسته از هم شده‌ایم
بنده‌ی خاک ، خاک ناپاک
خالی از معنای آدم شده‌ایم....

L’image contient peut-être : texte

Afficher plus de réactions

مجید عزیز، داستان این ده که شما بخوبی آنرا بیان کرده اید، مرا بیاد آنهایی انداخت که خود را کدخدا میدانند و پشت پرده پیشنهادات آنچنانی برای این و آن می فرستند تا همه را شبیه خودشان کنند!! غافل از اینکه همه خودفروش نیستند و قیمت ندارند! خوب سروده اید : برنگردون از حقیقت سرتو از سر وحشت....... ممنونم از شما و صراحت کلام شما
J’aime

Majid Rahimi
درودها بر شما عاطفه بانو...
Voir la traduction

J’aimeAfficher plus de réactions
Répondre
2
7 juin, 12:00

Afficher plus de réactio
Efat Eghbal
عاطفه جانم ، درودی فراوان بر تو و صداقت قلم زرینت که همچنان با شجاعت حقایق را می نویسی . باشد که حقانیتت در تاریخ ماندگار شود ، تکیه کلام شادروان پدررا تقدیمت می کنم ، رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند ، این چنین نبوده و چنین نیز نخواهد ماند . .........و اضافه می کنم که ، روسیاهی به زغال خواهد ماند ،
Voir la traduction

J’aimeAfficher plus de réactions
Répondre
5
8 juin, 13:51Modifié
Atefeh Eghbal
ممنون عفت عزیزم از حمایت همیشگی و دلگرمی های تو . بله دیدیم که چنین نبود و چنین نماند و رو سیاهی هم به آنها که باید ماند. درود بر تو 🌺
Arash Faryadazadi
جالب بود بعضی وقتها باید به زبان خودشون باهاشون صحبت کرد.
Voir la traduction

J’aimeAfficher plus de réactions
Répondre
1
36 min

۸ نظر:

  1. خانم اقبال، این مردک های کشخان چقدر آشنا هستند!

    پاسخحذف
  2. فقط می توانم بگویم هزاران درود بر شما!

    پاسخحذف
  3. عاطفه گرامی از اینهمه بی حرمتی به شما نمیدانم چه بگویم! من از شما از طرف آنها که خود جرات آنرا ندارند عذرخواهی میکنم. فعالیت های انسان دوستانه شما را دنبال میکنم و بخود می بالم که شما همچنان در صحنه هستید. خدا نگهدارتان باشد.

    پاسخحذف
  4. خانم اقبال شما کار تاریخی خود را انجام دادید. حالا اینها در برابر کار بزرگ شما فقط می توانند این سنگ ریزه های کوچک را به سویتان پرتاب کنند. ولی تاثیری ندارد. ارزش یک نوشته این چنینی شما به هزار هرز نامه آنها می ارزد. قلمتان پایدار باد

    پاسخحذف
  5. همیشه تعجبم از این بود که شما چقدر صبور هستید و چقدر خوددار که در مقابل اینهمه تهمت و افترا هیچ نمیگوئید. البته که کاری مثل کمپین با همین خودداری و صبوری میسر بود. درودتان باد

    پاسخحذف
  6. چه میتوان گفت؟ هرزگی را به نهایت برده اند و دست هم برنمیدارند. قلمتان افزون باد. مهدی

    پاسخحذف
  7. خانم اقبال حقایقی را گفتید که خیلی ها چشم بروی آن بسته اند! من همیشه از پاسخ ندادن شما در عجب بودم!

    پاسخحذف
  8. دست مریزاد که سخن از دل ما میگویی. هزاران درود بر شما

    از تیرانا

    پاسخحذف