۱۳۹۳ مهر ۲, چهارشنبه

خزان آمد! خزان با طناب دار آمد!




خزان آمد...به همراهش ماه مهر و بازگشایی مدارس و دانشگاه ها... کودکان کارتون خواب، امسال نیز مثل سالهای قبل به مدرسه نخواهند رفت... آنها برای زنده ماندن باید هر روز با زندگی دست و پنجه نرم کنند... تا شاید کسی کفش خود را جلوی آنها برای واکس زدن بگذارد.. یا ماشینی رد شود و گلی ... کبریتی از آنها بخرد... سرما دستهای کوچکشان را می سوزاند...همه چیز خوب است... امروز کسی را برای توهین به حضرت یونس!! اعدام کردند... امروز باز بساط دار در کوچه و خیابان برپا کردند.... در آستانه سال تحصیلی پسربچه ای صحنه اعدام را در خانه بازسازی کرد و جان سپرد...ایران زمین در امن و امان است....روحانی با دست پر به نیویورک رفته تا از حق مسلم سردمداران جمهوری اسلامی برای ساختن انرژی هسته ای دفاع کند...هیس! از اعدام حرف نزنید... امروز سران بریتانیا و ایران بعد از سی و شش سال با هم ملاقات کردند!....نان در سفره ی خیلی ها نیست....سر آخوندها سلامت!.. نفت و طلا را خمینی به سفره هایشان آورد....پس چرا دوران امام راحل برای بعضی ها طلائی نباشد! آری.. خزان آمد... خزان با طناب دار آمد.... چهره های سوخته دختران دانش آموز پیرانشهری هنوز رنگ آتش دارد.....هیس! از دانش آموزان سوخته در آتش حرف نزنید!...خزان و بهار، تابستان و زمستان این مردم از سی و اندی سال پیش یکی است...امروز جای خالی خیلی ها دوباره بر صندلی مدرسه و دانشگاه ها حس می شود... آنها که مهر ماه بخونشان رنگین شد. شاگردان و معلمانی که دست در دست هم هرگز به مدرسه و به زندگی باز نگشتند! در آستانه خزان به آنها فکر میکنم! و در قلبم دوباره حفره ای بزرگ دهان می گشاید!


عاطفه اقبال - 2 مهر 93 برابر با 24 سپتامبر 2014







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر