۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

نیک‌ آهنگ کوثر: بی‌تفاوتی روزنامه‌نگاران در قبال اعدام‌های ۶۷ - اعدام واقعیت است.



من به بخشی از مردم کشورم، نگاه عجیبی دارم! چرا عجیب؟ از آن‌رو وقتی در سال ۱۳۶۸ که بزرگ‌ترین قاتل معاصر راهی جایی دیگر شد، میلیون‌ها نفر به تهران آمدند و بزرگش داشتند. وقتی از چند نفر از دوستان عزادارم، سراغ دوستی مشترک را گرفتم که می‌دانستم اعدام شده و می‌دانستم آن‌ها هم می‌دانند چه اتفاقی برای او افتاده... گروهی گنگ خواب‌دیده را جلوی خودم دیدم که مرگ دوستی بی‌گناه برای‌شان مهم نبود...نگاه عجیب من از این رو است که چرا واقعیت برای بسیاری از هموطنانم اهمیتی ندارد؟ آیا آنقدر ایدئولوژیک هستند که مثل اعضای حزب کمونیست شوروی، اعدام‌های تحت امر استالین برای‌شان تعریف شده بود؟ یا ...


بسیاری از همکاران روزنامه‌نگارم، می‌دانند در سال ۱۳۶۷ چه اتفاقی افتاده، اما شاید به گذار مسالمت‌آمیز اعتقاد دارند. گذار مسالمت‌آمیز از نظر خیلی از این دوستان، سکوت در برابر عوامل موثر در جنایت‌ها، و نیز عدم پرسش‌گری از مقام‌های دیگر حکومتی آن دوران برای رسیدن به واقعیت است. من درک می‌کنم کسی را که اعتبارش را از عکس گرفتن در کنار و بغل خاتمی می‌گیرد و سوال
از خاتمی در باره سال ۶۷ و پیش از آن، رابطه‌اش را با سید خندان خراب خواهد کرد. اما مگر سوال کردن حرام است؟



خاتمی، مسوول کشتن کسی نیست، کسی هم نمی‌خواهد محاکمه‌اش کند، اما عضو این ساختار بوده. مسوول اطلاع‌رسانی مملکت بوده. مسوول تبلیغات جنگ بوده. خبرگزاری و تلکس‌های چندگانه‌اش زیر نظر او بوده. خاتمی در حد خودش می‌تواند جواب‌گو باشد؛ نمی‌تواند؟



خاتمی بخشی از شهروندان را مجاب به حمایت از روحانی کرد، به قیمت کنار زدن همکار قدیمی‌اش محمدرضا عارف. سیاست است دیگر...اما نظر خاتمی در باره گزینه حسن روحانی برای وزارت دادگستری چیست؟ طبیعتا علاقه‌مندان به روحانی در توجیه خواهند گفت که وزیر مربوطه تحمیل شده است. برخلاف نظر دوستان باید عرض کنم که روحانی و رئیس قوه قضاییه حتما روی گزینه‌های مختلفی بحث کرده‌اند. خود روحانی هم البته تاکید می‌کند که پورمحمدی انتخاب خودش است. انتخاب پورمحمدی معنایی برای خود دارد. وقتی پورمحمدی در مردادماه ۹۲ رای اعتماد گرفت، حتما به یاد محاکمه‌های چند دقیقه‌ای مرداد ۶۷ نیز افتاده...نتیجه قتل عام بزرگ ۶۷، گرفتن پست وزارت عدلیه بوده است.



دوست دارم بدانم سید محمد خاتمی در این باره چه می‌اندیشد. باور کنید اگر جوابم را می‌داد، همین الان به دفترش زنگ می‌زدم و می پرسیدم. اما نمی‌توانم!



اگر زمانی اطلاعات ما در باره مسائل محدود بود، و نمی‌دانستیم چه سوال‌هایی باید پرسید، امروز چنین بهانه‌ای وجود ندارد. دیر نشده! اگر تا الان تلاشی برای پرسیدن و گرفتن اطلاعات نکرده‌اید، ۲۵ سال بعد از کشتار ۶۷ سوال کنید! برداشت‌های مختلف را از مقام‌های نظام در آن موقع بپرسید و لطفا دلایل سکوت‌شان را هم جویا شوید. آیا یک قرار عمومی برای فراموش کردن ماجرا گذاشته بودند؟ یک توافق بود؟ آیا برخی معتقد بودند که خواست خمینی به عنوان مرجع تقلید غیر قابل پرسش است؟ آیا معتقد بودند که خمینی مرجعی عادل است و حکمش غیر قابل تردید؟



البته اینجا این بحث پیش می‌آید که چگونه می‌توان به کسانی اعتماد کرد که خمینی را مرجعی عادل و کامل می‌دانسته‌اند؟

خیلی از همکارانم خیال می‌کنند که طرح پرسش، اعتماد سیاسیون رو نسبت به آنها کم خواهد کرد. ای وای! یادم رفت که روزنامه‌نگار باید مورد اعتماد مخاطب باشد نه مسوولین. یادم رفته که ما به شهروندان پاسخگو هستیم و نه به سیاسیون و قدرت...اما خب، برخی دوستانم تعریف‌شان از روزنامه‌نگاری، عکس یادگاری انداختن با سو استفاده کنندگان از منافع ملی و کار در دفاتر مالزی و دوبی و ... است. برخی با لذت، کفش‌های مکاشفه را دم در بنیاد باران در می‌آورند تا با یار امام و احمد خمینی دم به دم عکس یادگاری بیاندازند. گفتم احمد خمینی! چرا دوستانی که از نقش احمد خمینی در بخش مهمی از جنایت‌های سال‌های ۶۰ اطلاع دارند دچار شرم و حیای بیخود شده‌اند؟



گاهی وقتی چهره‌سازی‌های نوه‌های خمینی در باره این هیولا را می‌بینم، وحشت می‌کنم. قیافه نعیمه اشراقی ماتیک زده را با خمینی تلفیق می‌کنم و گونه‌ای جانوری می‌بینم که به درد موزه می‌خورد و بس! تعریف زهرا اشراقی از نگاه خمینی به حجاب را می‌خوانم و کتک زدن‌های توی خیابان‌ها در سال‌های ۶۰ را به خاطر می‌آورم به خاطر عیان شدن دو تار مو و «رژ لب»! یعنی این خاندان مست بوده‌اند یا میزان مصرف داروهای روان‌گردان در میان اینها زیاد بوده است؟



دوست دارم همکاران روزنامه‌نگارم که این عزیزان بیت جماران را زود به زود می‌بینند، چند سوال سخت بپرسند و تریبون جماعت نشوند.



به خدا دیر نیست...اگر این همه سال خودمان را به آن راه زده باشیم، با یک تلاش همگانی پالوده می‌شویم از آلودگی‌هایی که در ما رسوب کرده است.



چندی پیش، گفتگوی جعفر بهکیش را می‌خواندم در باره کوتاهی رسانه‌ها از کار روی ماجراهای دهه ۶۰. چه می‌توان گفت جز اینکه همه ما کوتاهی کرده‌ایم؟



باور کنید زنده نگاه داشتن ماجرا و طرح سوال، وقتی به ضرر منافع گروهی هست، لوث کردن واقعیت نیست. ملوث کسی است که به خاطر منفعتش جنایات تا پیش از ۱۳۸۸ را نادیده می‌گیرد و به خاطر چند دلار بیشتر، این طرف را داغ نگاه می‌دارد.

باید سوال کرد و مسوولیت خواست. جان هزاران نفر آدم را بدون کوچک‌ترین عذاب وجدانی گرفتند و بقیه توجیه کردند.



من گناه‌کارم، چون زمانی خیال می‌کردم می‌توان با تلاش رسانه‌ای، به تکامل مثبت سیستم کمک کرد و به دموکراسی رسید. امروز معترفم که حرکت در آن چارچوب، اشتباه بوده است. ممکن است دیر باشد، ممکن است به موقع باشد. اما خوشحالم که به هیچ گروه سیاسی‌ای پاسخگو نیستم و هیچ شخصیت سیاسی‌ای برایم بت و کاریزما نیست که اصالت را در او ببینم و علاقه‌ام، مانع بررسی کارنامه‌اش شود.



قرار نیست کسی را مجازات کنیم! قرار است بپرسیم و واقعیت را از دل حرف‌ها استخراج کنیم. ببینیم چرا سید محمد خاتمی در سال ۱۳۶۷ سکوت کرد، چرا یاران جناح چپ که بعدا خود را «اصلاح‌طلب» معرفی کردند، در زمانی که قدرت در اختیارشان بود، به کشف واقعیت وقعی ننهادند و حتی طرح سوال را به «مصلحت» ندانستند. حتما عبدالله نوری و تاج‌زاده و موسوی لاری و ...قدرت بررسی داشته‌اند...حتما موسوی خوئینی‌ها و یارانش امکان تحقیق داشته‌اند...مگر آنکه سهمی در این ماجرا داشته‌اند و عیان شدن واقعیت، منافع را لگدمال می‌کرده...شاید...



اما مگر بحث محاکمه‌ فرد است؟ می‌خواهیم از زبان مدعیان دموکراسی و مردم‌سالاری بشنویم چه اتفاقی افتاده. جناح راست، چنین ادعایی ندارد! خب باید پرسید. پیشنهاد بهتری دارید؟ به گوشم!



۰۷/شهريور/۱۳۹۲ - نیک آهنگ کوثر

منبع : سایت خودنویس










هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر