۱۳۹۵ شهریور ۶, شنبه

از پیکر بیجان ستار هم می ترسند!



براستی حکومتی که بر اسلحه و سرکوب و چپاول پایه هایش استوار است و بر قدرت نشسته است. چرا از ستار بهشتی، کارگری که با پیکری شکنجه شده در زیر خروارها خاک خفته است، میترسد؟ چرا باید از یک مادر که با لباسی سیاه و بدنی که در غم ستارش هر لحظه بیشتر آب می شود بترسد؟ از یک خواهر که فقط یاد و خاطره برادرش برایش مانده؟ سردمداران این حکومت از چه میترسند؟ از بزرگداشت کارگری که تنها سلاحش قلم و وبلاگش بود! از مراسم تولد کسی که زیر شکنجه تکه پاره اش کرده اند! و خانواده ای را به عزا نشانده اند! از ادای احترام تعدادی انسان که نمیخواهند یاد و راه ستار را از یاد ببرند؟ 
آری! ولیان فقیه خوب میدانند که اگر ستار یک نفر بود و میتوانستند او را این چنین با شقاوت شمع آجینش کنند! اما ستاری که در دلها تکثیر شده است را هرگز نخواهند توانست نابود کنند. آرزویی که ستار در دل داشت نابود کردنی نیست. آرزوی آزادی و عدالت و عشق به انسان. ستار در تمام اینها معنی میشود. ستار معنی انسان است. امروز سحر بهشتی را به دلیل برگزاری سالروز تولد ستار به همراه همسرش دستگیر کرده اند و خبری هم به مادر عزادار و سیاهپوش نمیدهند. اینها چگونه موجوداتی هستند! آیا می توان اسم چنین موجوداتی را انسان گذاشت؟
ستار جان تولدت مبارک! سلام بر تو در روزی که بدنیا آمدی و در روزی که با بدنی شکنجه شده آن " نه " بزرگ را در برابر دژخیم فریاد زدی و بخون نشستی. بر تو... برمادر شجاع و بر خواهرت و تمام کسانی که یاد تو را زنده می دارند، درود!

عاطفه اقبال - 5 شهریور 95

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر