۱۳۹۶ آذر ۱۴, سه‌شنبه

ما دوباره می روئیم. به رویاهایتان پشت نکنید!

اجرای نمایشنامه ای زنده در فضای باز دانشگاه تهران. روز سیزده آذر. چند روزی بیشتر به شانزده آذر نمانده است. دانشجویان از صبح روز سیزده آذر به استقبال روز دانشجو شتافته اند. اما حمله حراست دانشگاه و دستگیری یکی از دانشجویان آنها را به تحصن کشاند. میگویند تا آزادی دانشجوی دستگیر شده به تحصن ادامه خواهند داد. هر کدام در گوشه ای از دانشگاه. عده ای شعار میدهند : تشکل وابسته نمیخواهیم! .. آزادی اندیشه با توپ و تانک نمیشه...تماس تهدید آمیز محکوم است محکوم است...

و عده ای دیگر با اجرای نمایشنامه گرد هم آمده اند. در شکلی دیگر با فریادی دیگر. اینبار داشجویان جوان زمان ما را بازسازی کرده و فریادشان را به فریاد ما گره زده اند. جوانانی که درد امروز و دیروز جامعه را فریاد میزنند. آنها سکوت نمیکنند. این یک نوید است. نوید برخاستن. نوید خورشیدی که از پس این شب طولانی خواهد دمید. به آنها گوش فرا دهیم:

هیس، کیست. هیچ چیز نبود جز ترسشان. هیچ چیز نبود جز سایه هایشان...

ما در کنار شما بودیم. وقتی که شما را دست بسته می بردند. آنجا که در هیاهوی انقلاب صدایتان خاموش می شد. ما اینجا در آخرین سنگر دانشگاه با بیرق های شما جنگیدیم..... بسیاری استخوانهایتان را همانجا دفن کردند. بسیاری دست ها و پاهایتان را همین جا گذاشتند...انقلاب فرهنگی!.....

با هم بیاد بیاوریم. باز می روئیم ... مرا می شناسید. من امتداد صمدم... امتداد ماهی های سیاه کوچولو.... منم عاشق نسل ماهی سیاه کوچولو شدن.... مگر می شود معلم بود و راه ماهی های سیاه کوچولو این سرزمین را نشان نداد. بگذار پاداشمان هم زندان باشد. مگر میتوان معلم بود و الفبای امید و برابری را تدریس نکرد؟

هر روز گورها فزونی می گیرد. زمینمان انباشته شد از گور... جایی نماند تا کودکانمان بازی کنند. تا دو دلداده همدیگر را ببوسند. ما سالها در خانه ها و خیابانها و کارخانه ها ما حتی در بدنهای خود بنام آزادی و عشق جنگیده ایم. امروز ما صدای دخترکان قوچانیم. صدای مادران گورهای بینام.

برادرمان وقتی جوراب آنکه غایب است را می بافد بسیار تنهاتر است. و نمیداند او را که غایب است می کشد. و هیچ مادری نمی آید شب را با او سر کند چون آدمها از مادران قهرمانان می ترسند.

حالا من رسیده ام به شما. تازه واردم می بینید رفیقان. آیا در اخبار هر روزتان از روزگار ما شنیده اید؟ خبر گرسنگی ما زیر گونی هایی که بر سر ما کشیده اند خفه شد. صدای هزاران هزار از ما در سرمای زمستان .... در من سیصد هزار بلوچ آواره اند.. جای نان جای آب خاک می خوریم. و می میریم و در خاک زمین های کشاورزی مان جای گندم سرطان می روید.

ما را می شناسید؟ ما صدای تاریخیم. ما رقص مصلوبان تاریخیم، ما شورش و مقاومت تاریخیم: دانشجویان ...

ما را می شناسید؟ ما صدای تاریخیم، صدای ما را می شنوید؟ به شعر به آواز به رویاهایتان به لیلاهایتان پشت نکنید. ما کلمات سرکوب شده تاریخ را می خوانیم: معلمان

ما را می شناسید؟ ما صدای ایرانی و خشکی و قحطی زمینیم ما آوارگان آب

ما را می شناسید؟ ما صدای تاریخیم ما پیشروان جهان جدیدیم. صدای سرکوب شدگان ما: کارگران

ما صدای تاریخیم!

اکنون چیزهای ساده آموخته ایم ... اینجا آسمان از ظلم آغاز میشود. اینجا عادلانه نیست، برخی نان دربیاورند برخی نان بخورند.... چیزهای ساده! شاید کودکی هم بتواند این چیزها را با ساز دهنی کوچکش بگوید. و مردگان ما اینها را بهتر از همهمیدانند. هر شب با سکوتشان فریاد می زند. چیزهایی ساده...ما دانا نیستیم . چیزهای ساده می گوئیم. بسیار ساده بیانشان می کنیم. اینکه می ارزد انسان زندگی کند و بمیرد بخاطر برابری و صلح!

عاطفه اقبال - 14 آذر 96 برابر با 5 دسامبر 2017

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر